امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر سارا محمدی اردهالی
#41
کارول در ورشو زندگی میکند
همسایه ها نمیدانند چه کاره است
برای یک مجله ی کم تیراژ ادبی
داستان های مصور میفرستد
قهوهاش را که هم میزند
قاشق چایخوریاش را در میآورد
صورت کشآمدهاش را در آن نگاه میکند
لبخندی احمقانه میزند

خوشش میآید
ته فنجانش روی کاغذها جا بیاندازد

گاهی رادیو را روشن میکند
کمی گوش میدهد
میگوید آشغال های لعنتی
دوباره خاموش میکند

میگرن که سراغم میآید
آن جا پرسه میزنم
بی آن که روحش خبر داشته باشد

از پنجره ی او
یک مسافرخانه ای قدیمی پیداست
آدم هایی که همیشه با چمدان در رفت و آمدند

نمیدانم
کارول هم میگرن دارد یا نه
شاید اکنون روی کاناپهی من لم داده
بی آن که روحم خبر داشته باشد
پرده را کنار میزنم

از پنجرهی من چه چیزی پیداست ؟

۲۲ دی ۸۵

از کتاب روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود, نشر آهنگ دیگر
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
می روم نمایشگاه کتاب
پر است از شعرها و قصه های گذشته از فیلتر
خیلی باید بگردم
دلم زندگی می خواهد
یک ملاقات غیر قابل چاپ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43


اذیتم نکن
تیرم خطا نمیرود
به انگشتهای کشیدهام
پلیس مشکوک نمیشود
آرام مدادم را پشت گوش میگذارم
زیر لب آواز میخوانم

چه کسی میفهمد
زنی
در شعری بیوزن
تو را
از پا در آورده

86, از کتاب روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود, آهنگ دیگر
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
خانه من
آنتن نمی دهد
نزديك خانه ام رودخانه اى ست
آنجا هم
آنتن نمي دهد
دلم مي خواهد
كسى كنار رودخانه
مدام
شماره مرا بگيرد
و مدام
بشنود
مشترك موردنظر در دسترس نيست
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45


خلبانها خواب میمانند
هواپیماها در آسمان چرخ میزنند
پروازها در خواب کسی دیگر زمین مینشینند
چترهای نجات باز نمیشوند

مامور گذرنامه
پس از کلی مِنمِن کردن میگوید
این عکس شبیه من نیست

۳۰ مهر ۱۳۹۱
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
خاطرهای درونم نفس میکشد
تو میشنوی
دوباره همه ی ظرفها شکسته میشوند

عصر
برای خرید ظرفهای جدید
بیرون میزنیم

تو فنجان های قرمز را بیشتر دوست داری
من فنجان های قهوهای را

کنار فروشگاه های رنگارنگ
سرم را بر سینه ات میفشار ی

در خاطره ای دیگر
ناپدید میشوم

۲۰ بهمن ۱۳۸۹
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
به آینه ی آسانسور نگاه می کنم
انگشت هایم کشیده می شود
میان کیسه های میوه
نان و شیر و ماست
اگر تو بودی
پشت بام هم پیاده نمی شدیم
با این دست ها که
بند است...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
[عکس: separator.gif]" عصر سنگین "

دستم
به سمت تلفن میرود و
باز میگردد

چون کودکی که به او گفتهاند
شیرینی روی میز
مال مهمانهاست

۲۴ مرداد ۸۹, از کتاب برای سنگها نشر چشمه
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
خورشید بالا آمده است
در رختخواب می چرخم
موبایل و مداد و مسکن ها پایین می ریزند
کمرم دو تکه شده است .
لوکوموتیورانی هستم
بارم سنگ آهن
از روی خودم رد شده ام...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
ایستگاه فوبیرلند*

سوزنبان جوانی هستم
سر ساعت باید
با کلاه و کروات
در ایستگاه بایستم

گاهی قطار باری رد میشود
کوزهها و سفالهای اخرایی، جسد
گاهی قطار مسافربری
فالگیرها و کشیشهای پیر، سربازها

هرگز نپرسیدهام درون کوزهها چیست
کوپههای بویناک کجا میروند
سر دو راهی
ریلها را
وصل یا قطع میکنم
دو راهی که نمیدانم به کجا میرسند

شبها بیخوابی میکشم
از ازدحام آدمها در ایستگاه
همیشه ترسیدهام
از این که آدمها زیادند
ایستگاهها کم
از اخراج شدن

چندی است
دشت را مه گرفته
هیچ کس مرا نمیبیند
کتری را با کرواتم از روی آتش برمیدارم
کلاهم را از پنجره
پرت میکنم بیرون
من شانس اخراج شدن را از دست دادهام

۲۰ فروردین ۸۹
از کتاب برای سنگها, نشر چشمه

Phobeerland : دشتی سر سبز که یک بار برای همیشه در مه فرو رفت، شمال خیالات من
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,513 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,294 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان