۰۸-۰۸-۹۳، ۰۳:۳۱ ب.ظ
کارول در ورشو زندگی میکند
همسایه ها نمیدانند چه کاره است
برای یک مجله ی کم تیراژ ادبی
داستان های مصور میفرستد
قهوهاش را که هم میزند
قاشق چایخوریاش را در میآورد
صورت کشآمدهاش را در آن نگاه میکند
لبخندی احمقانه میزند
خوشش میآید
ته فنجانش روی کاغذها جا بیاندازد
گاهی رادیو را روشن میکند
کمی گوش میدهد
میگوید آشغال های لعنتی
دوباره خاموش میکند
میگرن که سراغم میآید
آن جا پرسه میزنم
بی آن که روحش خبر داشته باشد
از پنجره ی او
یک مسافرخانه ای قدیمی پیداست
آدم هایی که همیشه با چمدان در رفت و آمدند
نمیدانم
کارول هم میگرن دارد یا نه
شاید اکنون روی کاناپهی من لم داده
بی آن که روحم خبر داشته باشد
پرده را کنار میزنم
از پنجرهی من چه چیزی پیداست ؟
۲۲ دی ۸۵
از کتاب روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود, نشر آهنگ دیگر
همسایه ها نمیدانند چه کاره است
برای یک مجله ی کم تیراژ ادبی
داستان های مصور میفرستد
قهوهاش را که هم میزند
قاشق چایخوریاش را در میآورد
صورت کشآمدهاش را در آن نگاه میکند
لبخندی احمقانه میزند
خوشش میآید
ته فنجانش روی کاغذها جا بیاندازد
گاهی رادیو را روشن میکند
کمی گوش میدهد
میگوید آشغال های لعنتی
دوباره خاموش میکند
میگرن که سراغم میآید
آن جا پرسه میزنم
بی آن که روحش خبر داشته باشد
از پنجره ی او
یک مسافرخانه ای قدیمی پیداست
آدم هایی که همیشه با چمدان در رفت و آمدند
نمیدانم
کارول هم میگرن دارد یا نه
شاید اکنون روی کاناپهی من لم داده
بی آن که روحم خبر داشته باشد
پرده را کنار میزنم
از پنجرهی من چه چیزی پیداست ؟
۲۲ دی ۸۵
از کتاب روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود, نشر آهنگ دیگر
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!