امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر سارا محمدی اردهالی
#61
" خیانت "

بیهوده از دستهای من قول نگیر
چشمهای من خائنند
دن ژوانهایی بالفطره
این را
تمام عاشقان من میدانند
میناها و شمعدانیها و فنجانها

از کتاب برای سنگها
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#62


از پنجره "


باد میپیچد
ته کوچه ای بنبست
برگها
قرمز و نارنجی میخندند
دلقک دوره گرد
من هم زمانی عاشقش بودم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#63
قویی سپید
با چشمان ریمل زده
بر دریاچهای متروک

کودکان برایم خرده نان میریزند

سرم پایین است
تشییع هنوز تمام نشده
من
بیوهی فرماندهي دلاور جنگی نابرابرم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#64


" برای مهدیه میم "

چگونه خیره نشوم به مردم
که میخندند و میبلعند هم را
در خیابانها

تنه میزنند
به زنِ جوانِ مو سفید تو
و
نمیدانند
مردی
تمام روز ایستاده
به شب نگاه میکند

" خارج از مدار "

میچرخم
یک ماهوارهی قراضه
دستی مچاله
قلبی مستعمل
از پیش چشمم عبور میکنند

گریه نمیکنیم
این جا پر است از اشکهای معلق
رازهای فرسوده
و صداهای شکسته
میچرخیم
و
از پیش چشم هم عبور میکنیم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#65


" اما "

هزار مرغ دریایی
در سینه ی من گرفتارند

اگر
این پنجره باز شود

بیگانه میخندد, انتشارات مروارید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#66


" اول آذر "

تو پشت دری
کوبیدن قلبت را میشناسم
خِسخِس حنجره ی سوخته ات را

من پشت درم
با پاها یی که خسته نمیشوند
از دویدن
و ایستادن
این سوی در

میان ما مردانی
بینام
بی چهره
که ترسها و ناکامیهاشان را
پشت تفنگی کهنه
تفنگی عاریهای
پنهان کردهاند

تفنگی که از جیبی در میآید
در جیبی دیگر فرو میرود
با اثر انگشت شعبان بیمخ
میگردد
میگردد
میگردد

یکی از بیچشم و روها
سمت نام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه و نام پدر و نام مادر و آدرس خانه و شماره تلفن و ریز مکالمات من میآید
شجاعانه میگوید
از این جا برو
شمعی در این خانه نمیسوزد

به جیبها و دستهایش نگاه میکنم
چه بر او گذشته
نمیداند شمع چیست؟
نمیداند خانه کجاست؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#67
قایقی مست
شبها
از پنجرهی این خانه تو میآید
سرنشینی ندارد

پیکر این خانه را زخمی میکند

از کتاب بیگانه میخندد, نشر مروارید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#68
سنگها در جیبش
باز میگردد

بیگانه
میخندد


امکان خرید آنلاین در انتشارات مروارید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#69

خیلی ها آن سال
کرکره ها را کشیدند پایین
بی آن که پشت در چیزی بنویسند
درگذشت نابهنگام کی
با نهایت تاسف که چی

حسش نبود حتا بگویند
تا اطلاع ثانوی

از کتاب بیگانه میخندد, نشر مروارید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#70
" استخوانها "

پوستی جدید دارم
از مرغوبترین پوست های زندگی ام
پس از مرگ تو
این لباس را به تن کردم

تو
میدانی زیر پوست چه میگذرد
و دیگران میگویند
چه پوست زیبایی
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,671 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,539 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,358 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان