امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر سارا محمدی اردهالی
#71
قایقی مست
شبها
از پنجرهی این خانه تو میآید
سرنشینی ندارد

پیکر این خانه را زخمی میکند

از کتاب بیگانه میخندد, انتشارات مروارید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#72


" تندرد "

نوک بزنید
این همه کاه را از سر من بیرون بکشید

مترسکی هستم
از خودم ترسیدهام

بیگانه میخندد, انتشارات مروارید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#73
" شادی "

چمدان
آن قدر سنگین هست که
تا ته اقیانوس سفر کند

لباسها پوسیده شوند
رها میان آبها
آن قدر که
هیچ کس نفهمد
زنانه بودند
اِسمال
و
بنفش

از کتاب برای سنگها, نشر چشمه
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#74
" گل سرخ "

گل سرخی در زد
میخواست مرا ببوسد
دیر بود

و دیر و من و گل سرخ
به هم
میآمدیم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#75
" چیزی ته کشو "

شبها تپانچهام را چک میکنم
همه چیز باید درست باشد
ماشه خوب چکانده شود
گلوله به موقع آتش کند

جذاب است
کاری را که هیچ وقت انجام نخواهم داد
مو به مو مرور میکنم

از کتاب بیگانه میخندد, انتشارات مروارید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#76
برقص م
بر آپارتمانهای چروک شهر
مثل عروسی که
حوصلهی شوهر تلخش را ندارد

انگور بکارم
زیرزمینهای بایر تهران را

بخندم
مانند شوالیهای
بر زانو افتاده
که خنجر میکشد
آخرین خنجرم را
بر تن تنگ غروب
سه تا پری نشسته بود
زار و زار گریه میکردن پریا ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#77
همیشه می ترسیدم
از دیوانگی
حس می کنم حالا
سبک و آرام است
فکری ندارم
به کسی آزارم نمی رسد
یک پرنده ام
بی هدف پرواز می کنم
آسمان
پر از کنیاک است...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#78
" ملاقات "

شب خیابان مثل من است
هر از چندی
خاطرهای بیاحتیاط میگذرد

دلم یک تصادف جدی میخواهد
پر سر و صدا
آمبولانس ها سراسیمه شوند
و
کار از کار بگذرد

از کتاب برای سنگها, نشر چشمه
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#79
یک مرد دیشب
پشت دری حیران بود

آمده بود گویا
زباله اش را دم در بگذارد

زباله او را
گذاشته بود و
در را بسته بود.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#80
" کشش "

دستهایم میآیند میروند
مثل موج
چیزی را نمیگیرند

دست نخواهم داشت
در آب
در جوهر
در نوشته

قایق را
هل دادهام در آب
و
دست کشیدهام
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,765 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,787 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 18,631 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان