امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر سارا محمدی اردهالی
#91
فرار نکن
آسمان ها به هم راه دارند،
بروی ابری باز هم را خواهيم ديد.

فرار نکن،
به سادگی خواندمت
به سادگی بد خطی مکن.

مي روم!
اگر مرا نخواهی
به آفرينشی ديگر

ناگزير
جهان را دوباره خلق می کنم،
و توی بهتری می سازم !
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#92
باری از انسان می خواستم سخن بگویم

بی وقفه اين صفر و يک ها، اما
به صليب می کشندم :
گاو همسايه
چند تخم می گذارد روزی ؟

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#93
ويرانم

در جستجويی ناکام
وجودی زنده
که نبودش

ويرانم کند !
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#94
پر از ترانه و پرسش
برهنه خواهم ماند
ميان طناب هاي رخت
ميان اين همه ميز
کافه هاي تلخ و دور
...
مي شنوم مبهم و مدام
زمزمه مهربان طناب هاست گويا
"به گرهي گره بگشا!"
به دست جاذبه زمين
و آن دوستي پنهان
با وزن خموش خویش
...
شرمم آيد از چهارپايه
آن نگاه پرسش گر
"پس کي از من خواهي پريد؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#95
حاکم به خواب و خروس ها می خوانند
چوپانان از ميگساری بر نخواسته

در دشت يله، گوسپندان
به گله می زند هر از گاهی گرگی
سگانی می درندش،

بيل به دست گم می شوند
دو سه روستايی،
در خم کوچه ای
مانده ار شب هيچ
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#96
خودم که هستم
بالا نمی آورم
تنم هی درد نمی کند
مخصوصا کمرم

خودم که هستم
شب ها صداهای عجيب نمی شنوم
و کابوس هايی که هزار بار درش
عروسک هايم خرد و خمير می شوند

خودم که هستم
ديگر آن قرص های قهوه ای را نمی خورم
آخر شب تنها چند شعر می نويسم و
خوابم می برد

خودم که هستم
اصلا به دستم کرم نمی زنم
موهايم خوش حالت و براق می شود
اشتهايم خوب است

خودم که هستم
فقط يک غصه می ماند برايم
چرا ديگران دوستم ندارند.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#97
به صد رسيده بودی
چشم بسته
گرچه قرار ما يک بازی ساده بود
نيامدی بگردی
و شايد از هزار هم گذشته بودی

من پشت درختها زرد می شدم
و ديگر خيال پيدا شدن
از سرم پريد
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#98
داور سوت کشيد
کارت قرمز را بالا برد

ديوانه ای که گيج و وحشت زده می دويد
از زمين بيرون بردند

اشتباهی رخ داده بود؟
می خواستم برايت گل بزنم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#99
من از زندگی چه می خواهم
چند کاست موسيقی و واکمنی درپيت
يک مداد
کاغذ يا گوشه سپيد روزنامه ای
فنجانی شير
لحظه ها، ثانيه ها، ساعت ها

من از زندگی چه می خواهم
جين با تی شرتی آبی
کمی آبنبات با طعم نعناع
سوت زدن بر جدول خيابان ها
عصرها، جمعه ها، شب ها

من از زندگی چه می خواهم
گپ زدن با دزدان، قاتلان، ..........
کافه رفتن با قديسان، پيامبران، ساحران
تقسيم حق و خنده و چای

نوشتن شعری بر در توالت جهان
که چون سنگی در کفش ها بماند

روزها، سالها، قرن ها...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
از تکان دادن گهواره چه سود
دستانت جاده ابريشم را
به روح سر ريز می کند

تمام آواز های مرده بر ديگ و سماور مادر بزرگانم
در تن من بيدارند

مادر لالايی نگو
موسيقی ها خواب ندارند

نگاه من بر سيب های سرخ جرقه مي زند
و تجارب بر درخت مانده اجدادم
در مغناطيسی گنگ
شيرينی گاز زدن را
چون اوراد معبدی کهن
در گوشم نجوا می کنند

حالا تو بگو
زن عاشق بايد سنگسار شود
و قهقه هزار ساله مرا
ساده بی انگار
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,776 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,794 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 18,637 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان