امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر سارا محمدی اردهالی
#11
من و استکان نعلبکیها از تاریکی نمیترسیم
این دری هم که به هم کوبیدی
در آشپزخانه بود
نه در خوشبختی

ناخنهایم را سوهان میزنم
یک مدل دیگر
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12


دلم می خواهد
پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
با دمپایی راحتی
راه می افتد
کتابهای نیمه باز زیر تخت را برمی دارد
لباسهای پراکنده را تا می کند
مدادها و فنجانها را جمع می کند
می آید پشت سرت
دل دل میکند
نزدیک نرمه ی گوشت می آورد لبش را
صدای نفسش را حس می کنی ..
برمی گردی
اتاق خالی است
به هم ریخته و آشفته ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمیکنم
من دوست دارم
دکمه ی آخر مانتوام باز باشد ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
من در خانه بودم
پنجره ها و درها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پائین می آوردم ..

همسایه ها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامه ها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافه ها نبود ..

چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود ؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
این لبخند بر لب من
رژ « بورژوا » نیست
مژهه ایم طبیعی برگشته اند ..
رژ گونه نزده ام
برق چشمانم نیز
در چشم هیچ رقاصه ای پیدا نمی شود ..
وقتی بروی
چراغها خاموش می شوند
و سیندرلایت
شستن زمین را
از سر خواهد گرفت ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
نان تازه بگیر
به خانه ام بیا
دریانورد خسته !
میخواهم لباس های خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت ..
بگویی
شانه هایم
سکان زندگی توست ..
و من
پنجره های این شهر طوفان زده را محکم ببندم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
گل سرخی در زد
می خواست مرا ببوسد
دیر بود ..

و دیر و من و گل سرخ
به هم
می آمدیم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
سیـ ـگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفته ی من انداختی
بعد
پرسیدی : " مزاحمتان که نشدم ؟ "
خندیدم ، " نه ! اصلا "
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
لب دریا
باد می آید
همه دستشان به موهایشان
دامن و کلاهشان ..
تو، دستها در جیب
مثل یک ایستاده در باد حرفه ای
با هفت هزار سال قدمت
به امواج خشمگین
نگاه می کنی .
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,513 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,294 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان