ایران رمان

نسخه‌ی کامل: قسمتی از اهنگی رو که دوس داری برامون بنویس...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28
ازم بریدی
من که برات میمردم
آخه کدوم گناهو کردم که پاشو خوردم
چشمامو هر شب به یاد کی ببندم
برام چی مونده به دلخوشیش بخندم
برام نمونده اشکی برات بریزم
نمونده عمری که من به پات بریزم

***
مى ترسم يه روزى برسه كه اونو نبينم بميرم تنها
خدايا كمك كن نميخوام بدونه دارم جون ميكنم اينجا

سكوتِ اتاقو داره ميشكنه تيك تاكه ساعت رو ديوار
نميخواد بشه باور من كه ديگه نمياد انگار
تو از چشماى من خوندى
كه از اين زندگى خسته م
كنارت اونقدر آرومم
كه از مرگ هم نمى ترسم




تنم سرده ولى انگار
تو دستاى تو آتيشه
خودت پلكامو ميبندى
و اين قصه تموم ميشه
من ، کنار تو تا ابد ،این مسیر و ادامه میدم
بدون تا آخر دنیا من همراهتم با یه قلب
هـــی ، پر از حقیقت های تلخ
هـــی ،این مسیر و ادامه میدم
بدون تا آخر دنیا من همراهتم تا پای مرگ
یاد گرفتم که تخریب کنم
تا اگه معروف دیدم بگم ولش کن شاخ میشه
یاد گرفتم که از همه دورم آتو جمع کنم تبدیل به اسلحه کنم
درده دلارو بشنوم و وقته دعوا همون درده دلاشونو مسخره کنم
چقد ما بد هستیم
خدا نعمتشو داده ما بد مستیم
تنها مشکل آره اینه که ما زمینی هستیم
ولی اون بالا ها به موجود نازنینی وصلیم
از چی‌ بگم بگو از یه روح زخمی
که باید یک‌تنه بره تو قلب کوه سختی
ولی‌ قسم به خدا قسم به روح تختی
که من بدون ترس میرم به سو‌ی تقدیر
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم ،ای شمع سحرم
در بزمم نفسی بنشین تاج سحرم تا از جان گذرم
پا به سرم نه، جان به تنم ده ،چون به سرآید عمر خبرم ده
نشسته بر دل غبارغم ،زانکه من در دیارغم گشته ام غمگسارغم
امید اهل وفا تویی ،رفته راه خطا تویی، آفت جان ما تویی
بردی از یادم ،دادی بر بادم
با یادت شادم
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم
دل به تو دادم ،فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
وقتی که برگی رو زمین میفته

حس می کنم گریه بی صداشو

حس می کنم چی می گذره تو قلبش

وقتی می بینه مرگ لحظه هاشو

آخه منم یه برگ خشک و زردم

که بی صدا یه عمره گریه کردم

وقتی با چشمام می بینم که یک برگ
سیلی بیجا می خوره از تگرگ
پا میذاره خزون به باغ دلم
باز کلاغا سر میدن آواز مرگ
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28