امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| سيدعلي ميرافضلي
#1
سید علی میرافضلی در سال ۱۳۴۸، در رفسنجان بدنیا آمد.
وی دانش آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است (۱۳۷۳) و از شاعران برجسته شعر کوتاه به شمار می رود. میرافضلی پدیدآورنده شانزده کتاب و یکصد مقاله ادبی است که بیشترین پژوهش هایش را در زمینه رباعی و شعر کوتاه انجام داده و در حوزه تصحیح دیوان شاعران قدیمی نیز فعالیت داشته است.
اشعار میرافضلی از سال ۱۳۶۵ در مطبوعات به چاپ رسیده و اولین مجموعه شعر او با نام «تقویم برگهای خزان» در سال ۱۳۷۳ منتشر شد که در بردارنده غزل ها، شعرهای نیمایی و اشعار کوتاه او بود.

مجموعه ای از شعرهای کوتاه او با عنوان «گنجشک ناتمام» در سال ۱۳۸۳ منتشر شد که جایزه کتاب سالکرمان را در رشته شعر از آن خود کرد.
مجموعه «دارم به ساعت مچی ام فکر میکنم» (تهران، ۱۳۸۶) در بردارنده اشعار نیمایی و تعدادی از غزل هایش میباشد.
منتخب دیگری از شعرهای او در کتابی به نام «تمام ناتمامی ها» (تهران، ۱۳۸۷) تا کنون سه نوبت تجدید چاپ شدهاست.
همچنین کتاب «خواب گنجشک ها» در بردارنده شعرهای نیمایی وی و کتاب «آهسته خوانی» نشر نون شامل شعرهای کوتاه چند سال اخیرش است.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
از کوير آمده ام
چشمم از خاطره ريگ پر است
ابر من باش و دلم را بتکان...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
مثل يک ستاره در غروب
مثل کوچ يک پرنده
از درختهای بی بضاعت جنوب.

ناگهان چه تلخ بود و سخت
چشمهای بی رمق
خوابهای بی ستاره و پرنده و درخت.

کاش يک نفر
پای عشق را
به چشمهای يکنواخت وا کند
خاطرات خوب را صدا کند؛

آن پرنده را که يک ستاره چيد و
از کوير آسمان گذشت
آن ستاره را که با پرنده رفت و
برنگشت
آن درخت را که بی ستاره و پرنده
در غروب دشت.

ای پرندهء درختهای شرقی نسيم!
خواب تشنهء مرا
پُر از ستاره باش
با ملال من
بهار را خطاب کن.
ای پرندهء درختهای شرقی نسيم!
مثل يک ستاره در سحر
در ردای قلب خود
مرا ببر
در ردای قلب خود مرا ببر!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
گل می شکفد دم به دم از خاک به پايت
هم ريشه باران و بهارست صدايت

گل کاشتی و لاله نشاندی و گذشتی
پيداست در آرامش گلها رد پايت

از نسل کدامين شب مطبوع بهاری است
آن گيسوی آشفته در باد رهايت

با آتشم آميخت نگاهی که تو کردی
بر خرمن من شعله چکيد از مژه هايت

بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره
اشکم همه را ترجمه کرده ست برايت

امشب غزلم را صله چشم تو کردم
ای شعرترين شعرترين شعر فدايت

در هر غزلم با تو طلوعی ست دوباره
هان تا غزل بعد سپردم به خدايت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
(براي دخترش محبوبه)


واژه ها کرخت و بی رمق
عشق مهربان! درين کبود
شال گردن ی برای شعرهای من بباف.

آيينه، لب پنجره
ـ آبی و عميق
من حسرت سبز شاخه ای بی گنجشک.

و دوباره
در شبم سبز شو ای صبح بهاره!

خود اگر يک نفس است
باغ را
ابر نگاه تو بس است.

می وزد عشق بر انديشه باغ
چه پريشانی سبزی است درخت.

صدای پا
و طعم ناتمام بوسه هاي ما.

خيس آتش
وقتی از برکه دستان تو بر می گشتم.

تک تک ، چراغها
تسليم شب شدند
بی چشمهای تو.

يک استکان داغ
در آخرين مقاومت پلک
شب خوش ستاره ها!

رنگين کمانی از بغلم رد شد
با گيسوان درهم بارانی
من خاک و خيس و عطر و عطش بودم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
دلتنگی ما ساکت و تعطيل گذشت
با جمعه و سينما و آجيل گذشت

تا چشم به هم زديم يک فصل دگر
مفعولُ مفاعلن مفاعيل گذشت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
وقتی که خيال بود و تشويش نبود
يکرنگی من مصلحت انديش نبود

با چند خط ساده و رو راست ، دلم
نقاشی کودکانها ی بيش نبود.

هنگام سحر بر لب آيينه رود
تصوير من انعکاس تنهايی بود

ناگاه درون آب سنگی افتاد
آيينه شکست و صورتم پر پر شد...

سرتاسر شب خسته فرو می بارد
اين برف که آهسته فرو می بارد

بر سقف و ستون خانه، سرتاسر شب
آهسته و پيوسته فرو میبارد.

خورشيد خموشانه پس کوه غنود
آبی همه نيل گشت و آتش همه دود

ای تازه ترين ستاره در باغ کبود!
از مات درين شبانه بسيار درود!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
فرصت مهتاب ، پنجره ها باز
شب : همه اندوه. من : همه آواز.

همسفرم باش در سفر شوق
بال و پرم باش در شب پرواز

آتش و خونم، سرکش و جان سوز
رو به جنونم ، مست و سرانداز

از سر من رفت عقل خطاکار
همدم من گشت عشق خطرباز

هر چه بلا بود قسمت ما بود :
يک دل پُر شور ، يک سر ناساز

حرف نخست است ـ نقطه پايان.
چيست بجز عشق، آخر و آغاز؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
آسمان ، خيس شب بود
رفتم از خانه بيرون
کفشهايم گلی شد.

باد برخاست
دفتر از دستم افتاد
رد پای مرا بُرد.

روبروی چراغانی يک مغازه
جيبها را تکاندم
چند سوراخ روی زمين ريخت.

بازگشتم به خانه
دفترم روی قالی رها بود
باز کردم
غربت خانه با چشمهايم سخن گفت.

لحظه ای چند
يک شب خيس
بر دفترم ريخت.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
حادثه

يک دانه توت
در جنگل باران زده
افتاد
در آب.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,551 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,148 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,619 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان