امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|بهرام سالکی
#11
۰۹ - من به که لبیک گویم ای صمد؟


من به که لبیک گویم ای صمد؟ (۱)
چون که از هر سر ندایی میرسد
مست میخواند مرا ، هشیار هم
خصم میراند مرا ، دلدار هم


*****************************
۱ - صمد : از اسامی خداوند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
۱۰ - من سقوطی کرده ام از آسمان


من سقوطی کردهام از آسمان
وز خطا ، پرواز خواندم نام آن
شُکر ایزد ، فارغم از کفر و دین
عالمی از شکِ من اندر یقین
آنچه در اصلاح خود کوشیدهام
راست گویم؟ گاو نر دوشیدهام!
خود شدم درمانده از گرگ درون
گرگ نَه ، دیوی همه جهل و جنون
بر جنونش ، سحر و دارو بی اثر
جهل او ، از علم لقمان بیشتر
آنچه پندش دادهام پنجاه سال
هر چه عمری دادم او را گوشمال
نام توبه ، از لبش نشنیدهام
گر شما دیدید ، منهم دیدهام!
همچو نابینا که چسبد بر عصا
حرص را از خود نمیسازد جدا
ای مسلمانان ، به فریادم رسید
دیگران را هیچ ، من را هم درید


*****************************
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
۱۱ - طبع انسان طالب وهم و گمان


طبع انسان ، طالبِ وهم و گمان
بر خُرافه ، عقل او شد نردبان
از تَـوَهُّم ، لعبتی پرداختن (۱)
پس ز جهل از آن خدایی ساختن
میدمد در خیکی از اندازه بیش
پس به حیرت افتد از مخلوق خویش
بس کند تلقین ِ خویش و دیگران
تا که کاهی را کُند ، کوهی گران (۲)
خود چو این اوهام را باور نمود
پیش پای او بیفتد در سجود
از سنایی ، طُرفه مضمونی شنو
تا ازو پندی نیاموزی ، مرو
خود کشیدی با خیالی نقش دیو
پس ز ترس هیبتش کردی غریو (۳)


*****************************
۱ - لعبتی پرداختن : بازیچهای درست کردن
۲ - گران : عظیم ، بزرگ
۳ - خود به خود ، نقش دیو میکردند پس ز ترسش غریو میکردند ( سنایی غزنوی )
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
۱۲ - چون شنیدم از جهان بوی کباب


چون شنیدم از جهان بوی کباب
آمدم اینجا درین دِیر خراب
هر کجا این بوی را کردم سراغ
خَر فقط دیدم که میکردند داغ!
گاه ، بانگِ شیونی از راه دور
آدمی را مینماید هم چو سور
****
کهنه نایی روی بامی بود و باد
میوزید و در میانش اوفتاد
ابلهی در حول و حوش بام بود
میگذشت و ناگهان بانگش شنود
خود گمان کردی که بانگ مرغکیست
یا اگر آن نیست پس آواز کیست؟
رفت و این را با رفیقی باز گفت
این ز کاهی گفت و او ،کوهی شنفت
ماوقع را این یکی با آب و تاب
ریخت چون آتش به جان شیخ و شاب (۱)
هر که خود چیزی براین قصه فزود
تا به آخر سیل شد گر قطره بود
ابتدا مرغی بُد و آنگه دگر
بانگ شیری شد ، پس از آن بیشتر
گفته شد از این دهان و آن دهان
منتشر شد این خبر اندر جهان
تا به آخر نای شد خود اژدها
اولش چیزی بُد و شد چیزها
شایعه ، این سان کند بازار ، داغ
چون مثال یک کلاغ و چل کلاغ


*****************************
۱ - شیخ و شاب : پیر و جوان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
۱۳ - آنچه من بافم ، قَدَر بشکافتش


هرچه میبافم ، قَـدَر بشکافتش
هرچه میکارم ، قضا زد آفتش
این فلک ، کوشد که با صد فوت و فن
آنچه بخشیدهست ، پس گیرد ز من
مفت چنگش ، از چه میترساندم !؟
کز امانتداریاش ، برهاندم ؟
من چه دارم تا خورم افسوس آن ؟
خود شود شرمنده ، این خط ، این نشان
دزد اگر که خرقهٔ زاهد بَـرَد
زآن غنیمت ، بس ندامت میخورد
نیمه جانی ، لقمه نانی داده است
تا بخواهی منتّم بنهاده است!
****
گو چه میخواهد فلک ، از جانِ من
از تن فرتوت در عصیانِ من
گو که مرد رزم او من نیستم
« سالکی » هستم ، تهمتن نیستم
کِی بُـوَد با او مرا یارای جنگ
خوودِ من از شیشه ،گُرز او ز سنگ (۱)
من ز زخم این فلک در احتضار
وین اجل ، چون کرکسی در انتظار
مرگِ ماهی ، از نبودِ آب ، دان
نه به ضربِ چاقوی قصاب ، دان
آن گرسنه ، عاقبت از فقر مُرد
شهرتش را تیغ عزرائیل بُرد
****
هم به تو آمد زیان و هم به من
زد مرا بر تن ، تو را بر پیرهن
هر دو در این خاک ، تخمی کاشتیم
چشم امّیدی بدان ، بگماشتیم
دانهٔ من سوخت از بُخل زمین
حاصل ِ زرع تو برخیز و ببین!
شد نصیب دیگران ، ناز و نعیم (۲)
ما تماشاچی به دنیا آمدیم!
حُبّ دنیا داشتم ، پنجاه سال
اجر من را داد با مرگ و زوال
لشگر غم هر کجا پیدا شدی
فاتح مُلک وجود ما شدی
غم در این عالم به هر منزل شتافت
جز دل من ، جایگاهی خوش نیافت
کِی تواند دل که بار غم کَشَد
رخش باید تا تن رستم کَشَد
مرغ شادی کِی پرد بر بام من
کِی فُـتَد این مرغ اندر دام من
کامیاب از عمر گردد آدمی
گر بیابد کیمیای بیغمی
غم شود هر دم به شکلی جلوهگر
گه به رنگ اشک و گه ، خون جگر
حیف ازین دل ، گر بفرساید ز غم
روز و شب باشد به فکر بیش و کم
گر به دل باشی پذیرای غمی
میپزی در دیگ زرّین ، شلغمی !


*****************************
۱ - خوود ، خود : کلاهی که در جنگ ، بر سر میگذارند .
۲ - نعیم : نعمت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
۱۴ - تا به آن روزی که دندان داشتی


تا به آن روزی که دندان داشتی
از نداری ، حسرت نان داشتی
سفرهات آنگاه بوی نان گرفت
کاین فلک ، آن نعمت دندان گرفت
بر جهان و وعدههایش دل مبند
وای بر تو ،خواب غفلت تا به چند
قهر و لطفش بی حساب و بی دلیل
گه عزیزت سازد و گاهی ذلیل
هر که با نَـرّاد دنیا شرط بست
مُهرهاش از شِشدر حیرت نرَست (۱)


*****************************
۱ - در بازی تخته نرد به وضعیتی گفته میشود که یکی از بازیکنان ، شش خانه
مقابل مهرههای حریف را گرفته باشد و او نتواند مهرههای خود را حرکت دهد.
تعبیریست برای بسته بودن راه خروج و نجات .
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
۱۵ - بشنو از مُلا و عقل ابترش


بشنو از مُـلا و عقل ابترش (۱)
چند روزی از قضا ، گم شد خَرش
در پی گمگشتهاش بودی روان
لیکن از این حال ، شُکرش بر زبان
آن یکی گفتش : چه شُکری میکنی
وقت زاری کردن است و شیونی
رفته از کف ، مؤنس روز و شبت
هم عصای پیریات ، هم مرکبت
او نه تنها خر ، که بودت همدمی
یا چو رخشی ، در رکاب رستمی!
جای آن باشد که گِل بر سر کشی
زین مصیبت ، زین بلا ، زین ناخوشی
گفت مُلا : حکمتی در کار ماست
حال گویم شُکر اینجانب چراست
گر خَر دلبند من شد ناپدید
در مقابل کوکب بختم دمید!
گر ز سویی غصهٔ خَر میخورم
در عوض شادم و بر این باورم :
گر من این مدت سوار خَر بُدم
بیگمان ، همراه خر گم میشدم
پس به این شُکرانه انصافم دهید
کز بلایی این چنین جانم رهید
این چنین شُکری به این نعمت سزاست
گر کنم در عمر خود شُکرش رواست!


*****************************
۱ - ابتر : ناقص
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
۱۶ - نکته ای را خوانده ام از « بوالعلا »


نکتهای را خواندهام از « بوالعلا » (۱)
نقل ِ قول از من ، قضاوت از شما
« عقل و دین با هم نمیگردد قرین
جمع ضِـدِّین است یکجا عقل و دین
خلق ِ دنیا را دو دسته دیدهام
هر گروهی را چنین سنجیدهام
دستهای ، آنان که عقلی داشتند
دین ، برای دیگران بگذاشتند
عدهای دیگر که دین بگزیدهاند
بویی از عقل و خِـرَد نشنیدهاند »


*****************************
۱ - ابوالعلاء مَعَری شاعر نابینا و مشهور عرب که با افکار و اشعار دهری خود ، شهرتی فراوان در
ادبیات عرب ، کسب کرده است. این شاعر ، در تعارض با قرآن ، عباراتی را به شیوهٔ این کتاب
آسمانی سروده است. مولانا در مثنوی خود ، در حکایتی دلنشین تعریضی به ادعای او دارد :
آن شغالی رفت اندر خُم رنگ
اندر آن خُم کرد یک ساعت درنگ
پس برآمد پوستین رنگین شده
کین منم طاووس علیین شده
.......................
.......................
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
ای شغالان هین مخوانیدم شغال
کی شغالی را بود چندین جمال
.......................
.......................
پس چه خوانیمت بگو ای جوهری
گفت : طاوس نر چون مشتری
پس بگفتندش که طاووسان جان
جلوه ها دارند اندر گلستان
بانگ طاووسان کنی؟ گفتا که لا
پس نه ای طاووس خواجه « بوالعلا »
خلعت طاووس آید ز آسمان
کی رسی از رنگ و دعویها بدآن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
۱۷ - بوالحسن نامی ، سفیه و بدخصال


بوالحسن نامی ، سفیه و بَدخصال
گفت با بُهلول ، کای صاحب کمال (۱)
گو چه گوید ، عقل دوراندیش تو ؟
دُمّ سگ بهتر بُـوَد یا ریش تو ؟!
گفت: گر جَستم ز پُل ، این ریش من (۲)
ور نجَستم ، دُمّ سگ باشد حَسَن!
****
همچو مو باریک و چون شمشیر ، تیز
پل برای رَد شدن باشد عزیز!
گر نمیخواهی که از آن بگذریم
خود بگو جانا که تا فرمان بریم
این همه شرط و گرو از بهر چیست؟
اندکی اغماض ، شرط دلبریست
یک وجب ، پهنای پُل را کُن فزون
تا کسی از آن نگردد سرنگون !


*******************************
۱ - بهلول بن عمرو الصیرفی معروف به بهلول مجنون. وی در حدود ۱۹٠ هجری قمری
در گذشت . وی از « دیوانگان عاقل » خوانده شده و دارای سخنان شیرین است.
۲ - پل صراط
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
۱۸ - حاصل دنیا سراسر درد و رنج


حاصل دنیا سراسر درد و رنج
این خرابه ، مار دارد جای گنج! (۱)
هرکه را بینی ز دارا و ندار
خون به دل دارد ز دست روزگار
کس ز جوی این فلک ، آبی نخورد
تا لبِ دریای حسرت ، تشنه مُرد
قرص ِ نانی هست بر خوان جهان
گِرد آن بنشسته جمعی میهمان
هر کسی امّید آن دارد مگر
سیر گردد زین غذای مختصر


******************************
۱- اعتقادی هست که گنج درخرابههاست و هر جا گنج است ماری در کنار آن است.
ای طالب گنج و گهر از مار میندیش گنج و گهر آن برد که از مار نترسد
... گنج بی مار و گل بی خار نیست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,807 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,245 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,862 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان