ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
در میان انگشتان به هم فشرده ام
صدای استخوانهایی را می شنوم
در رستاخیزی از فریاد ها
ومن درد را
در محشری از نا گفته ها
به پیشگاه حق خواهم برد
تا بهشت وجهنم را
در لحظه های زمین جاری سازد
سعید مطوری(مهرگان)
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
دیگر سخن نگویم
رفتن به ماندگاری
عشقی و افتخاری
گلهای پرپر عشق
از تو به یا دگاری
دیگر سخن نگویم
مهر و وفا بپویم
در خلوتی شبانه
عشق خدا بجویم
اشکی زدیده پنهان
دردی خریده پنهان
آتش به دل رسیده
شوقی پریده پنهان
درد است از تو گفتن
خوب است شب نخفتن
دیگر نبینی غم را
تا به سحر شکفتن
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
سخت است سخن از رازی گفتن
سخت است در سوز تب ماندن
سخت است حکایتی ویران کننده
سخت است دل را در آفتاب گذاشتن
وگفتن به اینکه آرام باش...
سایه ها در آرامش خود چه پنهان کرده اند؟!!!
مردن دل به قیمت زنده بودن
چه ارزشی دارد؟!!!
سکوت...
می پرسم از این و آن
سکوت...
می سوزم وفریاد بر می آورم:
کمک ای مردمان
سکوت...
سکوت زندگان دردی بزرگ است
شهیدان شاید با خاطره ی خود فریاد کنند
چرا که در سکوت مرده اند
واین بهترین پاداش خداونداست
به آنان ...
فریاد شهیدان را می شنوید؟...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
مرگ...
کنار قطره های اشک
خاطره ها متولد می شوند
در لحظه،لحظه باریدنش
بر میزبان گونه ها
وغم مهمان لحظه ها
که تصویری از دریای طوفانی است
با ملوانهای سیلی خورده ی ترس
او آرام نشسته
هیجان در دلش مرده
نوزاد مرگ دربستر ناامیدی
در آغوش میگیرد اورا
از سینه ی او میمکد
تمام شیره ی زندگی را
او تنها
مردمان درحال عبور
با تنی یخ زده
و عقربه های ایستاده
که در آن زمان صفر شده
پرواز میکند روح به ابدیت
دیگر اسیر تن نیست
روح میرود جایی
که نور ندارد هیچ رنگی...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
اومدم در آغوش تو آقا جون
تا بگم راز دلم رو آقا جون
دیگه شبها ستاره بوسه نکرد
ماه زیبا به شبا مو آقا جون
دزدکی درشبای تارو سیاه
می سوزه گلها ی شبو آقاجون
تو نگفتی رفاقت صفا داره
بی وفایی کرده هر سو آقا جون
اشک من بوسه ای به غم منه
دل شکستم و سفید مو آقاجون
عمرمو به عشق اوفنا شدم
دیده من رومیگه یارو آقاجون
من به تب والله هذیون نمیگم
تو ببین همه ی کارو آقاجون
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
گفتی که آشنا بیا
بر حسرت جانا بیا
بودی برام تو مهربان
عشقی تو ای رعنا بیا
دیدم بسی نامهربان
بر دل من خاری نشان
دیدم همه رنگ سیاه
نوری نبوده اندر میان
گفتی که وقتی نداری
حتی در شبها بیداری
اشک شبت ستاره دل
رفتی وتنهام میذاری
ای نرگس زرد و سفید
دوری تو از هرچه پلید
زردی بکن پنهان ز من
سفیدی را خود کن پدید
ترانه ام رنگین کمان
بر این دلم خوب وروان
گر تو شوی جاری به دل
گلهای عشق شود عیان
رهایی چه سخته
دلی که شکسته
جفا ز عزیزان
بدی بود و غصه
جفا به دلم
رفتی ونموندی
نبودی و بودی
در خلوت این دل
زهری تو چکُندی
جفا به دلم
رفتی تو زاین دل
نبودی تو منزل
زمونه چه سخته
نموندی تو با میل
جفا به دلم
ندیدی تو مهتاب
دلی شده بی تاب
رفته امید از دل
مغربی از آفتاب
جفا به دلم
ترانه ی من غم
برای تو بود کم
هرچه که بگویم
ندیدی تو ماتم
جفا به دلم...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
گفتی مردابم ولی ،نیلوفر دارم
شب رو در راهم ولی ، آخر سحر دارم
گفتم، بی یارم ،دلم غمگینِ می لرزه
گفتی خیلی خونه ات سرده، خبر دارم
گفتم ، می ترسم، شبا ، از ترسِ یک کابوس
گوری بی مردهِ شبا من در نظر دارم
خودم میرم بی نفس در گور، چه می ترسم
دستت خنجر، رو به من از آن هذر دارم
گورم در سرما تنم رو سخت اسیرکرده
گفتی من راهی عزیزم بی خطر دارم
گفتم بیهوده خطر کردن نمیدونم
گفتی در تب، یک لب شیرین شکر دارم
لب ها در لب ها ،گره خورده تنم با تو
گفتم احساسم، که بی پروا شرر دارم
آغوشت برده منو تا اوج یک فریاد
دیگر در جسمم غریبی پر ضرر دارم
آخر اون کامت به شهدش ایدز آغشته
گفتی با خنده ،که مجنونی دگر دارم
رفتی، در آخر شبو روزم چه سخت میشه
دیگه می سوزم چه عمری بی ثمر دارم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
با تو بودن شور وحاله
بی تو زندگی محاله
بیا تا با هم بشینیم
رخ تو سرخ چو لاله
***************
با تو مهتاب چه قشنگه
شبامون از همه رنگه
دست تقدیر به دلامون
داره خوشبختی میاره
تو ببیبن چه حالی داره
نوید بهارو داره
توی اون دشت دلامون
خدا هم نوری میباره
پس بیا بخند عزیزم
شبی زیبا پر ستاره
همه رو به پات میریزم
توی خلوتم دوباره
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
با نام تو همه نام
توُی برام نشانی
از آن بهشت مکانی
خوشحالم ومی خندم
در رخ تو جهانی
*
گل به مویت قشنگه
هم زیبا وخوشرنگه
تبسم لب تو
زیبا وچون گلرنگه
*
در پناه تو آرام
با نام تو همه نام
وجود و هستی تو
شیرینی وهمه کام
*
چگونه یابم کویت
تا بیایم به سویت
ای هستی من ازتو
دارم می بینم رویت
*
*
پس بیا توکنارم
ز عشقت بیقرارم
نذارکه من بمیرم
با دوریت بیمارم
*
*
خواهشم از تو اینه
بمونیم بچه گونه
با خوبی فراون
عشقو بگیریم آسون
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!