امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| سمیه سبحانی
#31
صبر می کنم... صبر می کنم
مثل بارهای قبل!
سال های قبل!
زندگی قبل!
مثل آن زنی که بوده ام
کودکی که بوده ام
آن درخت سایه ای که بوده ام
مثل آب... آسمان
مثل عمرهای رفته و نرفته ام
تک تک سروده های ناشنیده و نگفته ام
مثل سالیان سخت خفته ام
صبر می کنم
رنج می کشم
زخم می خورم
سالیان سال
مثل سایه ای کنار آدمی که عادتش شده ندیدنم
درگذشت لحظه های عمر را سوگوار می شوم
ذره ذره من غبار می شوم
روی شانه های آسمان سوار می شوم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
می روم ز شهر خاطرات تلخ آدمی
برون می دهم
به بوسه های باد
گونه های زرد
گونه های داغ
گونه های غرق خون
برای اشتیاق سینه می شوم
برای فکر، سر
برای عاشقی، دلی بزرگ
برای اوج، بال و پر
با نگاه پر حرارتم
تمام قلب سرد دوزخ تو را
ذوب می کنم
تو را ز میان خاطرات تلخ خود
پاک می کنم
انتظار را درون شیشه نگاه خود
خاک می کنم
دست را به دست نور می دهم
ذهن را از این معبر همیشه سرد
از نگاه تو عبور می دهم
من به سرزمین عشق می روم
بدون ترس تو
پا برهنه روی ماسه های داغ ساحل جنون
گام می نهم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
تن به اشتیاق می دهم
در حریر فکرهای خوب خواب می شوم
در میان بازوان سبز جنگلی همیشه مست آب می شوم
برای عاشقی خراب می شوم
برای بوسه ای پر از هوس
اشتیاق ناب می شوم
برای جام های واژگون شراب می شوم
حاکم همیشگی سرزمین التهاب می شوم
حکم می کنم
حکم عشق
حکم سرسپردگی
حکم ناز می کنم
برای سرسپردگی نماز می کنم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
به روی ذهن پاک آسمان
دریچه های فکر را باز می کنم
نقش می زنم آدمی دوباره را
عاشقی به یک اشاره را
رنگ می زنم به اشتیاق
رنگ می زنم به عشق
رنگ آب
رنگ آسمان
عشق آبی است کنون
آبی است رنگ اشتیاق
رنگ خون
رنگ انتظار آبی است
حکم آسمان قلب من
روزهای شاد
روزهای همیشه آفتابی است
غرق آب
غرق آفتاب می شوم
دوباره پر از شرار
غرق التهاب می شوم
حس خوب عاشقی درون من
دوباره بال می زند
درون خاطرات من کسی
خیمه ی خیال می زند!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
نشسته روی تخت عدل دائمی
برای من حکم روزهای خوب و بی ملال می زند
دست را به دست نور می دهم
گونه را به سوی بوسه های داغ عشق پیش می برم
غرق اشتیاق می شوم
غرق ناز می شوم
دوباره پر نیاز می شوم
ولی
ناگهان دوباره داغ می شود سرم
پر ز لرزه می شود تمام پیکرم
روی صورتم طرح پنجه ای نشسته باز
این حقیقت است
من میان مشت او
اسیر
و از شرنگ جانگزای زندگی چه سیر
گیج می شوم
درون ذهن خود تاب می خورم
دوباره تازیانه های بی حساب می خورم
دوباره من عقاب می شوم
برای فکرهای خوب عمارتی خراب می شوم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
به جبر و حکم سرنوشت
یا که زنده در میان گور
یا که مرده در عذاب می شوم
دوباره اشک می شوم
دوباره آه می شوم
دوباره در میان عمق چاله ای سیاه می شوم
حکم می شود
انتخاب مطبخ است و بستر است
حق تو نان توست
داده می شود!
حق تو لباس توست
داده می شود!
همین...
تو زنی!
بمیر یا بخواه
راه تو همین دو است
آه...
آه می شوم، آه می شوم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
در میان حکم های ظالمانه ی من تباه می شوم
مثل بره ای بسته می شوم به یک طناب
حق من چریدن است و ذبح بعد آن
ولی
دریغ از آب
مانده ام میان راه انتخاب
حکم می کنند
راه تو همین دو است
تو زنی...
ضعیفه ای، ضعیفتر
کمتری به قامت و کمتری به زور
پس کمتری به عقل
زور من حکم می کند چنین
کمتری به حق
کمتری...
همین!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
و تو در این میان همیشه متهم
اگر چه بی گناه
آه...
حکم می شود بمان، بمان
حکم می شود برو، برو
و عاقبت حکم می شود فنا
حکم می شود تو هیچ
تو زنی
پس به خاطرت نگاه دار و تا ابد ز حکم سر مپیچ
تو زنی
به خاطرت نگاه دار
حکم می شود بسوز
حکم شود بمیر
تو زنی
و این تمام حکم تو است
لحظه لحظه قلب تو
لحظه لحظه حکم تیر
خسته می شوم تمام می شوم
برای فکرهای بد هجوم ازدحام می شوم
شکسته بغض می شوم
اشک می شوم...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
به خنده های شاد
الهه ای ز رشک می شوم
نا امید می شوم
غروب می کنم
درون مکرهای خود رسوب می کنم
پیش چشم من
جهان تیره می شود
تار می شود
روز پشت پرده ای پر از غبار می شود
باورم به سنگ می خورم
ولی در انتظار همچنان نشسته ام
چشم را برای روزهای شاد صبور بسته ام
و صبح روز روشنی
پلک را که باز می کنم
یک نفر ز شهر آفتاب می رسد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
آشنا پر التهاب می رسد
یک نفر سبز سبز
یک نفر نور نور
دست او به دست من
خیره در نگاه هم
می دهد مرا از میان موج تیرگی عبور
دست من به دست او گره
می روم پر شتاب و بی صدا
پا به پای او
می روم پی نگاه او
می نهم سر به جای پای او
روی قلب او می برم نماز
چشم ها نهاده روی هم
می شوم پر از نیاز
می کنم حلول در میان جسم و جان پر تپش
می نهم تمام عشق را داغ داغ
بوسه بر لبش
می شوم شبیه او
می شوم شبیه عشق
خیره در نگاه پر حرارتش
آب می شوم
مست می شوم
بی درنگ می پرست می شوم
چشم او شراب می شود
جان من تمام التهاب می شود.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,597 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,645 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۳۰-۰۴-۹۴, ۱۰:۳۳ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان