ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بعضی ترانهها را
می توان
بارها و بارها
گوش داد
بعضی انسانها را
میتوان
بارها و بارها
دوست داشت ..
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سخت بود
فراموش کردن کسی
که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش میکردم!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
تو می آیی
چونان نسیمی که از دل کوه.
تو می آیی
چونان رودی که از بطن سطحی برف آگین
و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین می کنند
آنگاه که در من تکرار می شوی.
نور کوتاپوس
به تمامی
از میان بازوان تو سرریز می شود
بازوان ی که رود، ناخنکش خواهد زد
با قطره هایی که به پیراهنت خواهد پاشید.
چندان که قصدت می کنم
سرشانه هایت چونان یکی شمشیر
چه بی رحمانه می درخشند
به بستری که خواهی خفت
به مسلخی که خواهم مرد.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
تو را دوست نمی دارم
گرچه گلی در نظر آیی
یا یاقوت زردی
یا میخکی
که آتش، آنها را به کشتن خواهد داد.
تو را دوست می دارم
چونان حقایق تاریک
که دوست داشتنی هستند.
من
حقیقت تو را دوست می دارم
اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است.
باز
دوستت می دارم
حقیقت مطلق تو را
و عشقی را که از تو
در بدنم زندگی می کند.
دوستت می دارم، بیآنکه بدانم چرا؟
یا چه زمانی- در کجا؟
تو را بی عقده و غرور
تو را آشکارا دوست می دارم.
ما به هم نزدیکیم
به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام
همان دستان من است
به قدری که بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
در پی نشانی از توام نشانی ساده
میان این رود مواج
که هزاران زن، از آن درگذرند.
نشانی از چشمانت
آنگاه که خجالت می کشند
وقتی که نور را حتی
از خود عبور می دهند.
ناخن هایت، عموزاده های گیلاس اند
و من
گاه در این اندیشه ام که کاش
می شد خراشم می دادند
وقتی که تو را می بوسیدم.
در پی نشانی از توام
اما هیچ کس
به آهنگ تو نیست
یا به روشنایی ات
میان این رود مواج
که هزاران زن
از آن در گذرند.
سراسر
تو کاملی
و من ادامه ات می دهم
چونان رودی که به دریایی از شکوه زنانه
در گذر است.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
خوب میدانم که دلمشغولیهای دیگری هم داری
غمگین هم هستی، میدانم، برای من البته مهم نیست
همین که دوستم داری از همه مهمتر است
بقیهاش مهم نیست؛ بیاعتنام دیگر همین و تمام (1)- 3ژوئیه، ساعت 15، نوفللوشاتو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
نغمه يك تن را مي سرايم
نغمه يك تن را مي سرايم، نغمه يك فرد ساده جدا افتاده.
با اين همه كلمه دموكراتيك و كلمه همگي را بر زبان مي آورم.
درباره سر تا پاي كالبد آدمي نغمه سرمي دهم.
صورت ظاهر و مغز بشري هيچ يك به تنهايي شايسته الهه الهام نيست.
تمام وجود آدمي بسي شايسته تر است.
من درباره زن و مرد يكسان مي سرايم.
درباره زندگي كه از شور و تپش و
نيرو عظمت يافته مي سرايم.
شادمانه از براي آزادترين چيزي كه براساس قوانين آسماني، شكل بسته مي سرايم.
سرود انسان نو را مي سرايم.
والت ويتمن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
به بخشندگان توانگر
آنچه به من مي دهيد با سرخوشي مي پذيرم
آنگاه كه با شعرهاي خود وعده ديدار مي گذارم، تكه ناني، كلبه و باغچه اي و اندك پولي،
و آنگاه كه از ايالت ها مي گذرم، مسافرخانه اي و صبحانه اي،
چرا از پذيرفتن چنين هدايايي شرمنده باشم؟
چرا بايد براي به دست آوردن آنها سؤ ال كنم؟
چون من خود كسي نيستم كه چيزي به زنان و مردان نبخشم،
چون من به هر مرد و زني راه دست يافتن به تمامي نعمت هاي جهان را مي آموزم.
والت ويتمن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بخشي كوتاه از: سرود راه گشاده
خرامان و سبك دل، راه گشاده را در پيش مي گيرم.
آزاد و تندرستم و جهان در برابر من است.
جاده دراز قهوه اي رنگ پيش پاي من است و هر جا كه بخواهم مي رود.
از اين پس در طلب نيك بختي نخواهم بود، من خود نيك بختي ام.
از اين پس ديگر زاري نخواهم كرد. درنگ نخواهم كرد و نيازي نخواهم داشت.
من كه به شكايت هاي درون سراها و كتابخانه ها و انتقادهاي شكوه آميز پشت پا زده ام، نيرومند و خوشنود راه گشاده را درمي نوردم.
زمين مرا بس است.
اختران را نزديكتر نمي خواهم.
مي دانم كه جاي شايسته شان همانجاست كه هستند.
مي دانم كه براي آنان كه وابسته به آنهايند، بسنده اند.
اي هوايي كه به من نفس سخن گفتن را ارزاني مي داري!
اي اشيايي كه معاني مرا از پراكندگي مي رهانيد و به آنها شكل مي دهيد.
اي نوري كه مرا و همه چيز را در باران هاي لطيف و يكنواخت خود مي پيچي،
اي كوره راه هايي كه در پستي هاي نامنظم كنار جاده پديد آمده ايد!
باور دارم كه هستي هاي ناديده در وجود شما نهفته است و در چشم من بسي گرامي هستند.
والت ويتمن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
انتظار
انگار سالها طول کشید
پیش از آن که دسته ای بوسه
از لبانش بچینم
و آن را در گلدان
سپیده دم رنگ قلبم بگذارم.
امّا
به انتظارش می ارزید
زیرا
من
عاشق بودم
ریچارد براتیگان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
|