ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
خیلی چیزها بلدم
عشق من!
حالا دیگر
فقط میخواهم
تو را یاد بگیرم
نقطه به نقطه ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
آن همه دشت بی انتها
آن همه تپه سبز
آن همه چشم خیس
آن همه گل سرخ و سپید و بنفش
همه در خواب من بودند
تا بفهمند نگاه من شیداتر است
یا صدای تو عاشق تر ..
و زمین در چرخش خود مکثی کرد
تا مزه مزه کردن این لحظه
لَختی به طول انجامد
و دل من آرام گیرد ..
آن همه دشت بی انتها
آن همه تپه سبز
آن همه چشم خیس
آن همه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
تنهاتر از خدا
شهرزاد قصه های خویشم
فرهاد فلک شده
تیشه به کوه زندگی ام می زنم
تمام عمر
در انتظار یک بوسه
از تو
نوشته ام ..
بانوی زیبای من !
تمام عمر تراش می زنم خودم را
و در سرم صدای توست
صدای تیشه نیست
صدای کفش های توست
وهم و اندیشه نیست
صدای پای توست ..
بعد
به دنیای خواب می روم
تا به خواب شیرین
ببینمت ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
تا به حال کسی را
به اندازه ای دوست داشته ای
که نخواهی خوابش را بیاشوبی
با صدای نفس ..
تو که دست هات
توفان را مهار مي کند
چرا دلم
بي قرارتر مي شود هر دم ؟
تو که نگاهت
به امواج سهمناک دهنه مي زند
چرا تشنه تر مي شوم هر روز ؟
چرا مي روي
که در تاريکي خانه گم شوم ؟
بانوي پاييزان
اگر هرشب
موهات را نفس نمي کشيدم
که نمي فهميدم
خدا عاشق نگاه مست توست
ديدي با من چه کردی ؟
ديدي سرنوشتم عوض شد ؟
حالا بيا سرنوشت تو را هم
عوض کنم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟
معمار هیجان
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفسهات بیاید ؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم ؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟
کجایی ؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگتر از تماشای تو نیست ؟
کجا بمیرم
که با بوسه های تو چشم باز کنم ؟
کجایی ؟؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
تو میدانی بهانه چیست ؟؟
بهانه همان است که شب ها،
خواب از چشم خیس من می دزدد ..
بهانه همان است که روزها میان انبوهی از آدم ها،
چشمانم را پی تو می گرداند.
بهانه همان صبریست که به لبانم سکوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از نبودنت...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
من اگر میدانستم
دنیا اینقدر شلوغ است
نمی آمدم
آرامش قشنگم !
صبر می کردم بعدها ...
آخر اینهمه راه آمدم
دلم می خواست
تنها تو را ببینم
دلم می خواست
تو را تنها ببینم ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
به شوق دیدنت
پرتقال می خورم
که عطر نارنج هات
از چشم هام نپرد
می دانی ؟
از وقتی آمده ای
پاییزها بهار می شود ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 209
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
125
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
(۰۲-۰۹-۹۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ)گل بانو نوشته: میدانی؟
میدانی از وقتی دلبسته ات شده ام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت میدهد؟
هرچه میکنم
چهار خط برای تو بنویسم
میبینم واژه ها
خاک بر سر شده اند
هرچه میکنم
چهار قدم بيايم
تا به دستهات برسم
زانوهام می خمد
نه اینکه فکر کنی خسته ام
نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم
نه ...
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزهام میاندازد .
چقد ساده و شیرین گفتن
من زنم
میدانی؟درداور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی.
قوس های بدنم به چشم هایت،بیشتر از تفکرم می آیند.
دردم می آید ، باید لباسم را بامیزان ایمان شما تنظیم کنم.
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
به انگشت هات بگو
لبهای مرا ببوسند
به انگشت هات بگو
راه بیفتند روی صورتم
توی موهام
قدم زدن در این شب گرم
حالت را خوب می کند
گل من !
گاهی نفس عمیق بکش
و نگذار تنم از حسودی بمیرد ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!