ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
زندگينامه:
فرخ تمیمی در 11 بهمن سال 1312 در نیشابور زاده شد. پدرش «میرزا محمد خان طالقانی» از مردم طالقان بود. فرخ در 2 سالگی پدر را از دست داد و زیر نظر مادرش بانو «نصرت السلطنه مقدم مراغه ای» در تهران بزرگ شد. او دوره های ابتدایی و متوسطه را در دبستان تمدن و دبیرستان دارالفنون گذراند. او به سال 1333 در نخستین دوره ی مهندسی دانشکده ی نفت پذیرفته شد اما چند ماه بعد به دلیل مشکلات مادی از ادامه تحصیل بازماند. سپس به خدمت سربازی رفت. دوره ی سربازی را در تهران ، گرگان و ترکمن صحرا سپری کرد و پس از آن به کار در زمینه ی حسابداری پرداخت. درس این رشته را هم در آغاز دهه ی 1340 در « موسسه ی عالی حسابداری » خواند. سال 1346 این دوره را به پایان بُرد. سپس به مدیریت حسابرسی و ریاست قسمت حسابداری کارخانجات و شرکتهای مختلفی رسید. تمیمی در سال 1345 ازدواج کرد. نام همسرش «زهرا منشور» است و حاصل این ازدواج یک پسر به نام فرهنگ می باشد. ذوق شعری او از دوران دبیرستان با شعرهای چهارپاره و گاه آزاد ، که اغلب درون مایه ای ملی داشت شناخته شد. فرخ تمیمی در 23 اسفندماه 1381 به دلیل ایست قلبی در تهران درگذشت و در قطعه ی هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
شکفته باغ اناران به سایه روشن ِ صبح
لبت به بارش باران چه قطره ها که نمود
هوای ساحل ِ بحرین و عِقد ِ مروارید
نفس نفس ز ِ تَک باد فرز می بارید .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
کنون که راز کبودی ز پرده های غروب
گرفته تنگ ترم از پیامک شه گو
به تک سبز تو ، چونان عَشقّه می پیچم
که عطر باده ی نابیم در خیال سبو.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گل سرخ اناران و حصار باد
لب خندان نگین رج رج مرجان
ندانم رشته ی یاقوت شد، یا اخگر سوزان
چه می گویند، شد خاکستری خاموش
●
ترا کی می توانم دید ؟
درخت سرکش اما گُر گرفت و بیستون در نور می افروخت
-«مرا هرگز نخواهی دید»
لبت سرخ و بر آن لبخنده ی فرهاد
شکسته فرق تو از تیشه ی بیداد .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
به سر انگشت تو می اندیشم ، وقتی
باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خوانَد
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد.
چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خوانَد
می توانی تو و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است :
- خون آهنگین را -
بنوازی با عشق .
می توانی تو و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
او ، هر چه بود با عطش خویش
گام مرا
تا انتهای خاطره ی سنگ :
- جمع بزرگ هسته و گردش -
می برد .
و در بُعد منظومه های ذهنم
با هسته ،
ذره ،
گردش ،
پیوند می خورد .
و من
تا خویش را در آینه ی سنگ
با فرصتی به پهنه ی یک فصل ، بنگرم
او :
- سیال آن عطش -
در زیر پوستم
مدّ مدید شد .
از ارتفاع شیری شبگیر
رفتم ، تا دره های شام
و درعبور ، زاویه ی باز روز و شب
پشت حصار هستی
خمیازه های ممتد خورشید را ،
اندازه می گرفت .
همواره گام من
با شیب تند شب ، زاویه ای قائم می سازد
و ذهن را ،
در جست و جوی هستی
تا انتهای خاطره ی سنگ ، می بَرَد .
تا مرگ
تا کمال رهایی
باید گذشت
از سرزمین آینه و سنگ .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
ای سرزمین پاک
با اولین شکوفه ی هر سال ،
در دشت چشم های تو ، بیدار می شود
باغ پر از شکوفه ی اندیشه های من .
در دشت چشم های تو - این دشت های سبز -
هر باغ شعر من
پیغام بخش جلوه ی روزان بهتریست .
هر غنچه ،
هر شکوفه ،
هر ساقه ی جوان ،
دنیای دیگریست .
ای سرزمین پاک
من با پرندگان خوش آوای باغ شعر
در دشت چشم های تو ، سرشار هستی ام .
من با امید روشن این باغ پر سرود
در خویش زنده ام .
دشت جوان چشم تو ، سبز و شکفته باد .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گویم ؛
او را به خود فشار م ، بی تاب .
گویم ؛
لب بر لبش گذارم ، پر شور .
ترسم ؛
از دست من ، چو دود گریزد .
ترسم ؛
دندان او ، چو برف شود آب .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
تو
از شکوه خیمه لیلا می آیی
تا در حریق واحه ی عاشق
گامی به درد بسپاری .
بر خارها رطوبت پای برهنه است
از برکه های بادیه پیغام می برد .
زنگ کدام قافله در بانگ پای توست
کاین بی شکیب
درد سیاه را
همچون حضور دوست
در استخوان خسته ی خود ، بار می دهد .
تکرار کن
تکرار کن مرا
تا شعر من رها شود از تنگنای نای .
آوای تو بشارت آزادیست .
و
لالایی بلند مژگانت
پلک مرا
تا بی گزند رخوت شبگیر می برد .
تا
فصل بزرگ دیدن و ماندن
از مشرق حضور تو برتابد
تکرار می کنم :
نام تو را .
تو
از شکوه خیمه لیلا می آیی.
بانوی من شکوه غریبت شکفته باد .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
تا بادها
با پرده های ساکن باد آس روستا
از آشتی سخن بسراید
دستان چوب پنبه ای من
در خواب های زرد گندمگون
نان :
- تکرار واژه ی برکت - را
از بر کرد .
و بر صف بلند منتظران
شادمانه خواند .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت