ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پشت دریچه ها
می دانم حاشیه ی برگ برگ درختان
بر نگاه پنجره ی زیباست
اما نگاه من
گور فاصله را غبار آگین است
عشق پشت دریچه ها زرد می شود
پاییز شناسنامه اش را از ما می گیرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
در آستانه
چراغ بر در خانه بگذارید
که عابر کوچه های جهان
از غبار فاصله می آید
با کوله ی پریشانی بر دوش
و سرفه های هوا را
بر خس خس سینه ی دیوار می کوبد
نفس در پیرهن سردش می خوابد
در آستانه بر چراغ می خندد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
طرح بیات یک خبر
این پرستوها که می روند
پرواز را از آسمان شهر ما می برند
ما اگر یک روز
پرنده را نبینیم
پرواز را فراموش می کنیم
و بعد
روزنامه ها
که در آرشیو خود
از پ ر و ا ز
مطالبی دارند
طرح بیات این خبر را می نویسند
مردم پرواز را به خاطر بسپار ید
بیچاره مردم
بیچاره روزنامه
بیچاره تر آن که پر می کند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
آخرین مسکن
کاش
در قتلگاه دیگری
جز ثانیه های اکنون
رؤیای زخمی ام را می باختم
رنج را
در پایانه های دیگری
از گلویم پرواز می دادم
طناب های اینجا
به قدر کافی محکم نیست
راستی
وقتی چارپایه ی اطمینان
از زیر پایم بلغزد
تو سوگوار کدامین پرنده خواهی بود ؟
اشک آخرین مسکن دردهای انسان نیست
کاش
در جای دیگری پایان می یافتم که آغوش تو
تکیه گاه سست اعتماد است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
بی نام
گفته ای که می آیی
و اگر این حرف درست باشد
من وقت زیادی ندارم
باید آسمان را گردگیری کنم
و دست هایم را در طرح نیایشی بالا برم
تا باران حیاط خانه را بشوید
باید قالی ها را دو بار جارو بزنم
تا گل بدهند
پنجره ها رابا گلاب پاک کنم
حریر آبی بر درگاه بیاویزم
و از تمام کبوترها و گنجشک های بیکار دعوت کنم
تا بر شاخه ها بنشینند
و از رشته ها تقاضا کنم
این هفته برگ ها را نخورند
و از جوشکار محل خواهش کنم
تا در ساعت ورود تو سوهان به آهن نکشد
بر میز ترمه باشد
شمعدان
شیرینی
گل محمدی
و درقوری چای تازه دم
بر اندام من پیراهن گلدار
و بر چهره ام آرایش بهار
و در گریبانم عطر شکوفه و خواهش پیچیده باشد
سیاه
خانم
دیگر هذیان نمی گویید
شما از آسایشگاه مرخصید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پاییز
می دانم دلگیر می شوی
اما چه کنم
پاییز مرا می کشد
شیشه ی عطرش در جیب من مانده
و خودش رفته
تا تمام درخت ها را بیهوش کند
و بازگردد
فرصت نیست
تا برایت بگویم
برگ ریزان روح یعنی چه
و من چه قدر از بوی پاییز را استشمام کرده ام
و...
فرصت نیست
پنجره ها پس از زمستان گشوده می شوند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
سیاه
- خانم!
دیگر هذیان نمی گویید
شما از آسایشگاه مرخصید
مردن آرزو
شمع می داند
مردن آرزو یعنی چه؟
و التهاب لحظه هایی که می رود از دست
و فریاد بلند شعله آخر...
پس از آن ،
خواهش می میرد
و چلچراغها به گمان روشنی بخشی
افروخته می شوند
اما شب شاعران سکوت را
روشن نخواهند کرد...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
عبور
از گذر روزها
از خيابان تنگ و دراز فاصله
از هیاهوی قارقارک های بی حوصله
از تو
از خودم
_ عبور می کنم_
تنها برای آن که
اکنون را نبینم....
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
عطر تو
[b]باد از هر طرف که بیاید،[/b]
[b]همان عطر در مشامم میپیچد،[/b]
[b]همان یاد در خاطرم رنگ میگیرد،[/b]
[b]همان صدا مرا تسخیر میکند.[/b]
[b]باد به هر طرف که برود،[/b]
[b]تو پیش من میمانی...[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
امروز مردابم
بدون تو ثانیه ها را توی سطل می ریزم،
زمان را مچاله می کنم،
بیصدا درد می کشم؛
فریاد گویا مرهمی موقت است،
اما بلد نیستم،
بلد نیستم ازین پنجره ها بگذرم.
من روزی باد بودم،
امروز مردابم...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت