امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| ژیلا راسخ
می آیم

خاک فریاد کند دم به دم جان مرا

جسم من مُلتمس و زار زند ،چانه زند عمر مرا

بگمانم که زمین جسم مرا کم دارد

یا که خاک قطعه تن واله ی من کم دارد

روحم آخر حیران، مانده در وادی تن سر گردان

خاک ،خاکش طلبد، روح من هم پرواز

آه .........

جسم بی ارزش من چانه نزن

یک دو روزی کم و بیش، راه رفته بخدا باید رفت

خاک از من طلبش می خواهد

جسم بی ارزش من می خواهد

خاک آرام بگیر، طلبت را تو بگیر ، من که خواهم آمد

کاش از خاک تنم...........

گل سرخی روید، عاشقی هدیه دهد معشوقی

کاش خاکِ بدنم باد برد ، بوسه شود

تحفه به دلدار من !

و نسیم بوی تو آرد به تن خفته ی من

و تو با عِطر گل نرگس مست

همه دم یاد بکن دیده ی من !

خاک ، من می آیم

چند روزی کم و بیش!

و چه آرام در آغوش تو من خواهم خفت

و چه بی دغدغه از دغدغه ها خواهم خفت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
می دانی؟

با دلم دل می فروشم با دوچشم ؟

اِنکار عشق

بر تو من رازم بپوشــــم ،

با دگــر اَسرار عشق!

می دانی ؟........

در آرزوی دیدن تو،

ثانیه ها می گریند وخواب ،

از چشمان شب پریده !!
---------------------------------------
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
نان من

گریه ها خونی ودلها رنگی

روزگاران همه از اشک دلان هم لبریز

دستها هم بخدا سنگی وهم بی معنی

خنده هم برلب آن کودک تنها خشکید

مادری در طلب نان شبش می نالید

دختر کولیِّ هرز آمد ورفت

هیچ کس نام نپرسید ؟!٬مگر نامش چیست؟!

پدر از شرم، خدا پیرهن از تن بدرید

ماه غمگین شد و با ابر گریست

آفتاب هم خجل از کودک ولگرد خیابان لرزید

دور گرد ،در طلب لقمه جان، نان دزدید

غصّه از شرم خجل گشت و خمید!!!

******

نان من زهرِمن وتلخ من است

آتشی بر دل وبر جان من است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
نرگس شیراز


دلم ،چون نرگس شیراز ِ ِمستم
خدایـا من چرا، پایــش نشستم

زمین وآسمانت، واژه ی عشق
خدایا کاری بود دادی به دستم

( مجموعه ی رازهای سربه مُهر)
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
نقش خاطر


با تو بد كردم كه اينجا هم خرابم مي كني ؟
خنده ها كردم كه اينجا در عذابم مي كني

چون عروسک بر سر هر کوی و برزن برده ایی
طبل رسوایی زدی و درعتابم می کنی

شب پريشان ميشوم تا نقش خاطر مي زنم
من چه كردم دائما در پيچ و تابم مي كني

من که در عشق تو لیلی بوده ام آخر بگو
پس چرا اینگونه هردم تو جوابم می کنی

بس كه مي جويم تورا،تاکم به دادم مي رسي
اي دليل بودنم بيت كتابـــم مي كني

من چه شبهایی نشستم انتظار بودنت
این چه سرّی شد كه تا نقش بر آبم می کنی

آمدي در روزگار رفتنِ اين طاقتم
بوسه اي با طعم آن عهد شبابم مي كني

تا كه اينجا مي رسم آسيمه از در ميروي
پيش ياران تا كه صد گونه خرابم مي كني

وعده ي اين وصل را در خواب مي بينم مگر
شربت اين وصل در شكل سرابـــم مي كني

غزلی از "ر-امید" و "ژیلاراسخ"
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
نمی دانم

نمی دانم که زوجم یا که فردم
گمانــم آیتـی ازرنـج و، دردم

نشانم رنگ رخسارم چو پائیز
یقیــن ، درامتحـانــم ،ردِّ ردّم

(از مجموعه ی دفترتنهایی)
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
ننویس

باز این شعرمن امروز
هوس ران شده است
یقه را چاک زده.....
درپی" آنان" شده است!
ترسم این است
که ازدست بدر گردیده ......
یا که ازبخت بدش ،چوب دوسر گردیده
دم به دم موعظه کردند،خدارا به عذاب
ننویس شعری وحرفی که دهد.....
بوی شراب.....
"بوی تلخی گناه"
"از دهن....... مردم دربند سیاه"
گفتم این ،
خوبی و این شرم وحیارا به چکار؟
قیمت ارزن مفتی ست دراین ،
شهرودیار!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
نماز

من به هنگام نماز

فرصت خوب دوصد راز و نیاز

گفته ام با خود خالق همه ی سرِّ نیاز

که تو معشوقی و من

عاشقت ای مه ناز

دل این بنده ی وامانده

در این شیب وفراز

تو خدایا بنواز

-

وقتی که باد می وزد

شبیه تو می شوم وُ ،دروغ هایم به هوای

دیدنت " پر "می گیرند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
هذیان

رفته بودم پی نور تا دل دور کویر


من و یک دلکده ی سرد و خموش

کوله باری داشتم

نامه و یک کَمَکی توشه ی راه منِ بی نام و نشان

راه گم بود ولی صبحِ دلم پیدا بود

سر راهم دیدم ،کَرکسیّ و دو سه تا بزغاله

دوست بودند ! عجیب!

گرگ در هیئت میشی دیدم !

نامه ام هیچ نداشت !باز رفتم پی نور !

مرد چوپان نی غمگینی داشت

برّه ها گریه و شیون داشتند

مرد قصّاب همان جا ها بود دشنه اش خونی بود

زن پیری چو کلاغی دیدم که خبرهای سیاه را می داد

باز رفتم پی نور !

سر یک چشمه ی آب ،چند روباه و شغالی دیدم

طرحی در دستِ تفکّر داشتند

چشمه ناگه خشکید !

تن رنجور زمین هم لرزید!

آسمان هم به خیالی که خزان ست گریست !

تشنگی بود ؟ هوس یا که عطش ؟!

باز هم زوزه ی شب هنگامی ؟!

دلقکی خسته رسید

چهره اش خالی کرد ، چند سکّه بهایش شده بود

پیکی از دور تماشا آمد ،مردی از سوی زمان می آمد

مرد تنها ،عصایش کوبید ،از زمین آب تمنّا جوشید

برف در قلّه ی کوه، خجل از روی زمین !

چشمه هایی جوشید !

دشت خندید ، شقایق رقص ید

بلبلان نغمه سرایی کردند

دختران روستا ، پسران تنها ، دست در دست چنان پروانه

رنگ و وارنگ به زیبایی یک خواب خدا

با سبد های پراز عشق و صفا

نامه ام را خواندند ، نور را فهمیدند !

عشق را بوئیدند !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
زن جنس عجیبیست
چشم هایش را میبندی، دید دلش بیشتر میشود
دلش را که میشکنی، باران لطافت از چشم هایش سرازیر میگردد
انگار درست شده تا روی عشق را کم کند
روز سپندارمذگان (اسفندگان) گرامی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,597 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,645 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۲۹-۰۴-۹۴, ۰۱:۱۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان