لب روی لب گزیدی و دندانه دوختی
در چشم های عشق غریبانه سوختی
هی ذره ذره آب شــُــدی زیر خاک ها
پیدا شـُــدی میان ِ تن ِ بی پلاک ها
با كوله بار خسته و جاني گذشتنی
برگشتی از مسافرتی برنگشتنی !
آیینه در مُقابل ِ آیینه ها شدی
در قاب ِ عکس کوچک یک خانه جا شــُـدی
یک استخوان جـُـمجُمه در شیشه های شهر
در معرض نمایش اندیشه های شهر
بر دوش من گذاشته باری ثقیل را
هی مُژده می دهند به تو سلسبیل را !
ای بستری ترین پدر آسمانی ام
خاکستری ترین پدر آسمانی ام !
رفتی وبعد پشت ِ سَرت پُــل زدی که چه؟
درچشمهای من به خودت زل زدی که چه !؟
ناوی که چشم های مرا غـــرق کرده است
انبارهای اسلحه اش فـــرق کرده ست
روحم تنم تمام ِ حواسم گلوله است
حتــّــی نوشته های لباسم گلوله است !!!
امواج می رسند به من، سنگرم تویی
دراین سکوت کاوه آهنگرم تویی
لب روی لب گزیدم و دندانه دوختم
چون عقل در برابر دیوانه سوختم
هی ذره ذره آب شدم روی دست ها
پیدا شدم میان ِ خیابان پرست ها