مي خواهم به هنگام مرگ ، دو دست تو بر چشمانم باشد
نور و گندم دستان عاشق پرست ات را
که تازگي و لطافت شان بار دگر درونم گذر کند
و نرمي دگرگوني سرنوشت ام را احساس کنم
در انتظار تويي که خفته اي ، آرزوي زنده ماندن ات دارم
مي خواهم همچنان گوش به باد بسپاري
و رايحه ي دريايي که هر دو دوست اش داشتيم را بو کني
که باز بر ماسه اي قدم برداري که با هم قدم مي زديم
مي خواهم آنچه را که دوست دارم ، زنده بماند
تو که فراتر از همه چيز دوست داشته و آواز خوانده ام
از اين رو ، گلگونه ي گلبار من ، هميشه شکوفا باش
براي آنکه اوامر عشق من به تو تحقق پذيرد
براي آنکه سايه ام بر گيسويت گام بردارد
براي آنکه دليل پيام آوازم آشناي همگان باشد
عشق من ، اگر من بميرم و تو نميري
عشق من ، اگر تو بميري و من نميرم
بيا بر پهنه ي درد ، بيش از اين نيفزاييم
چرا که هيچ گستره اي چون زندگي ما نيست
غبار بر گندم ، و ماسه در شن زار
زمان ، آب سرگردان ، و باد هرزه گرد
چون دانه اي فتاده درون کشتي ، ما را برد
شايد آن زمان به هم برنمي خورديم
و در آن چمنزار به هم برخورديم
اي جاودانکم ! حال ماييم دوباره
چرا که چنين عشقي ، محبوب من ، پاياني ندارد
اگر دل در سينه ات از تپش افتد روزي
و آنچه سيال و سوزان در رگ هاي تو از جنبش بازماند
اگر صدايت از دهان ، بي هيچ صوت و آوايي برآيد
و اگر دستانت از پرواز باز ايستند و در خواب شوند
عشق من ، لبانت را نيمه بگشا
چرا که بايد اين واپسين بوسه ي تو و من به درازا کشد
بايد که تا ابد بر دهانت بي حرکت بماند
و به اين ترفند تا دم مرگ همگام من باشد
من آن دم که بوسه بر دهان ديوانه و سردت کاشتم ، مي ميرم
بوسه بر خوشه ي گمگشته ي تن ات
و به دنبال فروغ چشمان فروبسته ات
و آنگاه که خاک پذيراي آغوش ما گردد
در هم آميخته به جانب مرگ يگانه مي شتابيم
هميشه زنده در بوسه اي تا ابديت
گر بميرم ، تو بر مرگم با آن همه نيروي ناب ات ، زنده بمان
تا که کبودي و سرما ، تا به جنون کشد
جنوب به جنوب ، بگشا چشمان محو ناشدني ات را
و آفتاب به آفتاب ، بنواز آواي دهان گيتار گونه ات را
نمي خواهم خنده و پاها يت درنگ بدارند
نمي خواهم وصيت سرورآميزم بميرد
قلب ام را صدا نزن ، چرا که ديگر نيستم
درون غياب من ، چون در خانه اي زندگي کن
اين غياب خانه ي بسيار بزرگي است
که تو از ديوارها مي گذري
و خود بر فضا و تابلوهايش مي آويزي
غياب خانه ايست چنان شفاف
که من بي جان ، تو را زنده مي بينم
چرا که گر عذاب بري، عشق من ، دوباره مي ميرم
کدامين عشاق چون ما عاشق هم بوده اند ؟
پس بيا تا بجوييم خاکستر کهنه ي قلب سوخته را
آنجا که بوسه هامان يک به يک فرو افتد
تا که آن گل تهي ، زندگي را از نو بيابد
بيا به ستايش عشقي پردازيم که ميوه ي خود سوزانيد
و بر زمين فرو غلتيد ، با صورت و نيرويش
تو و من فروغ جاودانه ايم
خار و سنبله ي فناناپذير و ظريف گندم
بيا تا بر مزار آن عشق مدفون در چنان هواي سرد
از برف و بهار ، از نسيان و خزان
نور سيب تازه اي بتابانيم
بيا از طراوت گشوده ي زخمي نو
به سان عشقي کهن که خاموش مي رود
در ابديت دهان هاي مدفون در خاک فرو رويم