امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر | پابلو نرودا (Pablo Neruda )
#1
[عکس: 89898801805732003996.jpg]


پابلو نرودا (به اسپانیایی: Pablo Neruda) (زادهٔ ۱۲ ژوئیه ۱۹۰۴- در گذشتهٔ ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳) نام مستعار نویسندگی ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلت (به اسپانیایی: Ricardo Eliecer Neftalí Reyes Basoalto) دیپلمات، سناتور و شاعر شیلیایی و برنده جایزه ادبیات نوبل بود. وی نام مستعار خود را از یان نرودا شاعر اهل چک انتخاب کرده بود

پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
ای دختر دریا !
ای خواهر پونه کوهی !
ای شناگر ! ای تنت پاک تر از آب چشمه ها
ای پرنده ! ای که خونت سرخ تر از سرخ ..
با تو زمین به بر می نشیند
با هر نفست
چشم هایت با هر اشک رودی می زایند
و دست هایت ، دانه ها را بارور می کنند
تو قلب زمین را
تو، دل آب را می شناسی
سینه هایت را چونان فیروزگان
چون جواهری پرداخت کن
تا آنها بزرگ شوند و زمین را در بر گیرند
در میان بازوان من آرام گیر
که تاریکی بمیرد ، که سبزه بخندد
که عشق بروید
در میا بازوان من آرام گیر
به من تکیه کن !

پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
بسیارند از تو بلند تر
بسیارند از تو زلالتر
بسیارند از تو زیبا تر
اما بانو تویی

پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
گرچه نامت را نمی دانم
این کتاب ها به بوسه نوشته می شوند
( و من خواستار سکوت آنانم
تا توانم صدای باران را شنوم )
خواهم گویم چه سان بین دو دریا
تمام وجودم آویخته
چون پرچم یاس آلود ..
و برای تو
آماده ی مرگم
اگرچه مرگم سرزنش خواهد شد
به ضعف جسمانی ام
یا به سوگ غیرضروری
نهاده در جامه ی پنهانی ..
حقیقت است،زمان می شتابد
و با صدای غمین صدایم می کند
از بیشه های یاد رفته ..

پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
مهم نیست اكنون زندگی ام چگونه میگذرد ،
عاشق آن خاطراتی هستم
که تصادفی از ذهنم عبور میکنند و باعث لبخندم میشوند !

پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
میتوانم امشب ،
غمانگیزترین شعر را بنویسم ..
مثلا بنویسم :
«شب پر از ستاره است و ستارگان آبی در دوردست لزره دارند . »
باد شبانه در آسمان میچرخد و آواز میخواند ..
میتوانم امشب ، غمانگیزترین شعر را بنویسم .
دوستش داشتم و او نیز ، گاهی مرا دوست میداشت ..
در چنین شبهایی ، او را در آغوشم میگرفتم ..
بارها میبوسیدمش زیر سقف آسمان لایتناهی ..
دوستم داشت و من
گاهی او را دوست میداشتم ..
چگونه میتوانستم عاشق چشمان درشت و آرامش نباشم ؟
میتوانم امشب ،
غمانگیزترین شعر را بنویسم ..
تا در این فکر باشم که دیگر پیش من نیست ،
یا حس کنم که از دستش دادهام ..
تا شب تیره را بی او ، تیرهتر بشنوم.
و این شعر در میان تار و پود وجودم فرو میرود ،
مثل شبنم در درون سبزهها.
چه اهمیت دارد که عشق من نتوانست او را کنارم نگاه دارد ؟
«آسمان» شب پر از ستاره است و او با من نیست.
همهاش همین است. در دوردست، کسی میخواند. در دور دست.
روح من بیاو از دست رفته است ...
تا گویی او را نزدیک {من} بیاورد ،
چشمانم بدنبالش هستند ..
قلبم میخواهد او را بیابد و او با من نیست ..
همین شب که همین درختان را سپید میکند ..
من و او که یکرنگ بودیم ،
اکنون دیگر هیچ شباهتی به یکدیگر نداریم ..
خیلی دوستش داشتم اما دیگر او را دوست ندارم ..
صدایم تمام باد را گشت تا به گوشش برسد
در کنار دیگری است
او در کنار کسی دیگر خواهد بود
همانگونه که روزی متعلق به بوسههای من بود ..
صدایش ، پیکر نحیفش و چشمان بی پایانش ..
دیگر دوستش ندارم اما شاید دوستش داشته باشم
عشق بسیار کوتاه است و فراموشی بسی طولانی مدت
چون در چنین شبهایی او را در آغوشم میگرفتم ،
روح من ، بیاو از دست رفته است ..
گرچه ممکن است این آخرین دردی باشد که او برایم بوجود آورده ،
و اینهم آخرین شعری که من برای او مینویسم ..

پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
مجال ستایش موهایت ندارم
باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما
تنها آرزوی من آرایش موهای توست ..

تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم
و این گونه ، عشق نافرجام ما
چون هستی جاویدانِ خاک ، پایاست

دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی
من که در مراتع سبز ِ افلاک
ستاره ای ندارم ، این تکرار ِ توست
تو ، تکثیر دنیای من.

در چشمان ِ درشت ِ تو نوری است
که از سیارات مغلوب به من می تابد
بر پوست تو ، بغض ِ راه هایی می تپد
هم مسیر ِ شهاب و تندر ِ باران
منحنی کمرت قرص مهتاب ِ من شد
و خورشید ، حلاوت دهان ژرف تو
نور سوزان و عسل ِ سایه ها
من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم ..

پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
خارها را وانهادم
تا به هیچکس زخمی نرسانده باشم
زین روست که بدین صفحه
برهنه و زخمخورده در رسیدهام ..

تلخیها را وانهادم
تا هیچکس رنجی نبرده باشد
و چندان رنج بردم
که از بیدفاعی مُردم ...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
درود بر دست های تو باد
آنگاه که پر می کشند به سوی من
که سپیدی شان آوازم
و بوسه هاشان حیات من است ..

پاها یت رودی از تداوم
چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد.

امروز در رگ هایم
خون تو جاری است
جریانی لطیف
ساده
و ابدی ...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
با تو که هستم مدام برق چشمانم را می پوشانم ..
سوال هایم از تو تمامی ندارد
با تو که هستم کودک می شوم
مدام چرا و چگونه می بافم
و در انتظار حرکت لب های دست نیافتنی ات تنها نگاه می کنم
با تو که هستم مدام برق چشمانم را با دو دست مضطربم می پوشانم
تا مردمکِ کنجکاوِ نگاه های بی حادثه ، خبرچینِ حادثه عاطفه ام نباشند.
تو که می دانی این ستاره بی مکان نیست که آبروریز من شده !
من به نگاه عاشقانه تو دلخوشم و لبخند سخاوتت ...

پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,670 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,538 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,355 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان