امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دو بیتی های جلیل حاجتی | دفتر شعر
#11
اگر همراهیان یاری کنندم

اگر یاران وفاداری کنندم

بگویم هر چه دارم در دل خود

به شرط آنکه غمخواری کنندم


********


نه دارم آرزوی پادشاهی

نه دارم شکوه ای از بی پناهی

تمام عمر را آزاد هستم

به زیر سایه امن الهی



******



خدایی که جهان پاینده دارد

هزاران در هزاران بنده دارد

در این دنیای پیر پر حوادث

تواند " حاجتی " را زنده دارد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
بیا جانم که جانم در عذابه

دلم از سوز هجرانت کبابه


بیا که این دل غمدیده من


چو گندم در میان آسیابه



*******


تو که مهرت به من در اجتنابه


جفایت گرچه بیرون از حسابه


دمی از راه کویت برنگردم


اگر دانم هزاران پیچ و تابه



******


اگر جانم برآید من تو خواهم


اگر عمرم سر آید من تو خواهم


به اعضای مدام آزرده من


اگر صد خنجر آید من تو خواهم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
بنال ای نی بنال ای همدم من

بنال ای موجب رفع غم من

دلم درد و غم و ماتم گرفته

بنال از درد و غم و ماتم من



******

ز دنیا هر چه می نالیم بس نیست

که دل را بار روزیش دسترسی نیست

امان از دست این دنیای فانی

که این دنیا به کام هیچکس نیست


*****


به این دار فنا هر کس سفر کرد

بسی نالید و عمر خویش سر کرد

از این دنیا کسی چیزی نفهمید

بسا عاقل که بر این ره گذر کرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
سیه چشمی که زلف افکنده بر دوش

منور کرده رخ را تا بنا گوش

چنان پیکان حسرت بر دلم زد

که با برق نگاهش رفتم از هوش

******



نگار من به هر جانب کند رو

کشد صد بنده را با تیغ ابرو

مرا کشت و به بالینم نیامد

که می نالم ز تیر غمزه او



******

برو قاصد ببر پیغام ما را

بگو آن بی وفای دلربا را

چرا دیگر نمی گیری سراغم

مگر گم کرده ای راه وفا را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
الا دلبر شدم دیوانه تو

کجایی تا بیایم خانه تو

چو مرغان در قفس نالم همیشه

که دارم آرزوی دانه تو

*****

ز روی سینه تا چادر گشودی

توان از کل اعضایم ربودی

تو که قصد وفا با من نداری

چرا اینگونه آزارم نمودی


*****

دلم را بردی و یادم نکردی

به رسم دلبری شادم نکردی

گرفتارم به زندان غم تو

ز زندان غم آزادم نکردی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
دل شوریده ام شوری دگر زد

همی سر داد آوایی و پر زد

دگر امکان آرامش ندارد

نمی دانم چه آهنگی به سر زد


*******


اگر چرخ فلک یکشانه گردد

اگر راز دلم افسانه گردد

بپیمایم ره آزادگی را

اگر عالم به من بیگانه گردد



******


چه سازم عاشق زارم خدا کرد

به دام غم گرفتارم خدا کرد

بسازم با غم و هرگز ننالم

به این حالت سزاوارم خدا کرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
سر زلف دل آرام خانه من

اسیر او دل دیوانه من


سر و جان را فدایش می نمایم


اگر از راه رسد جانانه من


*****


اگر آن دلبر جانانه من


کند یاد از دل دیوانه من


اگر شمع رخش بر من بتابد


منور گردد این کاشانه من


*****


خدایا محرم رازم کجا شد


که تا او رفت دردم بی دوا شد


مرا حال خوشی نامد میسر


از آن روز که او از من جدا شد

تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
دو چشمم جز به رویت وا نکردم

غمت را با غمی سودا نکردم


گلی همرنگ و هم بوی تو هرگز


در این دار فنا پیدا نکردم


******


به من تا می توانی بد مکن یار


جفا گر می کنی بی حد مکن یار


همی خواهم که بنشینی کنارم


بیا بنشین و حرفم رد مکن یار


******


نهان از من مکن ای یار رو را


لب و دندان و ابرو چشم و مو را


به امید تو عمری کرده ام سر


به کنج دل مسوزان آرزو را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
دل من خاک پای خوبرویان

سرو جانم فدای خوبرویان

ندانم ناله خواهم کرد تا کی

به زندان جفای خوبرویان

******

دلم یک لحظه از خوبان جدا نیست

ز خوبان لحظه ای ما را وفا نیست

ز خوبان دل گرفتن نیست ممکن

اگر هم هست اما کار ما نیست



*****

نگارانی که با مهر و وفایند

همه یاران و دلداران مایند

دل ما روز و شب همراه آنان

ولی آنان مدام از ما جدایند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
خداوندا دلم را غم گرفته

هزاران زخم بی مرهم گرفته


برای مسکن و مأوای محنت


دل من وسعت عالم گرفته



******


به این دار فنا تا پا نهادم


به قعر چاه محنت اوفتادم


ندارم کس که دستم را بگیرد


خداوندا برس آخر به دادم


******


الا ای آنکه عالم آفریدی


به دنیا شادی و غم آفریدی


مگر ما لایق شادی نبودیم

که غم را بهر آدم آفریدی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,640 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,512 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  نوشته های علی قاضی نظام taranomi 8 551 ۰۶-۰۱-۹۸، ۱۰:۱۱ ق.ظ
آخرین ارسال: d.ali

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان