امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دو بیتی های جلیل حاجتی | دفتر شعر
#41
مرو جانا که جانم می ربایی

ز سر عقل و روانم می ربایی

نماند طاقت و تاب و تحمل

که تو تاب و توانم می ربایی


*****


کجا رفتی که پیدایت کنم من

دمی دیگر تماشایت کنم من

اگر دانم که با من مهربانی

خودم را تربت پایت کنم من


*****


تو رفتی از بزم من رفتم از هوش

نمی آیی و من میرم از جوش

اگر یک بار دیگر از در آیی

نگردد نیکیت هرگز فراموش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
اگر دنیا دمی هم بود بگذشت

اگر یک عالمی هم بود بگذشت

اگر عیش و سروری بود طی شد

اگر درد و غمی هم بود بگذشت


*****


چو دنیا را ندیدم اعتباری

ندیدم هیچ رسم را قراری

سرودم چند بیتی جاودانه

که بعد از من بماند یادگاری


*****


اگر آدرس بخواهند از کتابم

به پاسخ این سخن باشد جوابم

خراسان ملک و تربت حیدریه

به کنج صوفی آبادِ خرابم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
خدایا درد تا کی درد تا کی

دل غمگین و رنگ زرد تا کی

خدایا در بیابان جدایی

دل سوزان و آه سرد تا کی


*****


نه دارم طاقت جور زمان را

نه دارم تاب هجر دلبران را

خداوندا در این حالت چه سازم

که می سوزد شرارش جسم و جان را


*****

الا ای ماه تابانم کجایی

تو ای شمع فروزانم کجایی

ندارم بی تو یکدم استراحت

بیا ای راحت جانم کجایی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
بیا دلبر ببین چشم ترم را

ببین آوای دلبر دلبرم را

بیا بنشین و دردم را دوا کن

که می سوزد غمت بال و پرم را


*****


مرا دیگر به هجران نیست صبرم

بیا کز حد گذشت افغان و جبرم

از آن ترسم که در غربت بمیرم

بیایی بگذری نشناسی قبرم


*****


اگر مردم بیا ما را بغل کن

ببر جسمم به زیر خاک و گل کن

اگر راز دلی داری تو با من

سر قبرم نشین و راز دل کن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
بیا ای دلبر دیرینه من

بیا ای مهر کنج سینه من

بیا که مهر سوزان تو هرگز

نرفت از سینه بی کینه من


****


سرم دائم به سودای تو باشد

دل من مرغ مأوای تو باشد

چو جسم " حاجتی " خواهد شود خاک

همان بهتر که در پای تو باشد


****

فراق تو به درد و غم بیارزد

وصال تو به صد مرهم بیارزد

اگر دانم که یکدم با منی تو

همان یکدم به یک عالم بیارزد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
نمی دانم که مهجورم که کرده

ز نزد دوستان دورم که کرده

به این ناراحتی مجبورم اما

نمی دانم که مجبورم که کرده


*****

خدایا عمرم آخر بی ثمر شد

شدم پیر و جوانیم هدر شد

چنان محزون ز غم بودم که آخر

نفهمیدم جوانی با چه سر شد


*****

دلم می خواست همچون باد باشم

به هر جایی روم آزاد باشم

دلم می خواست هم مانند بلبل

بنالم دائم و دلشاد باشم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
نگار نازنین خوشگل من

گل روی تو ماه منزل من

شدم پیر و دل از دنیا بریدم

ولی مهر تو مانده در دل من


*****


به دنیا بی تو بودن مشکل من

ندارد بی تو آرامش دل من

دگر دردی نخواهم داشت هرگز

اگر پارا نهی در منزل من


*****

بیا که از غمت بیمار گشتم

بیا که از فراقت خوار گشتم

خدا داند که احوالی ندارم

که بی تو از جهان سیراب گشتم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
بهار آمد بهار باستانی

صفا آورد و صلح و مهربانی

سر از بالین غم بردار و برخیز

که باز آمد سرور و شادمانی


*****


خدایا روز نو شد روزی از نو

که نوروز آمد و نوروزی از نو

خداوندا ز لطف بیکرانت

امیدواریم ما بهروزی از نو


*****

خداوندا به حق ذات پاکت

به آن خورشید و ماه تابناکت

مکن ما را ز لطف خویش محروم

به حق ابر و باد و آب و خاکت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
مرا این ناله هر دم از نی آید

خداوندا دل آرامم کی آید

خدایا در سان آن نازنین را

که بی او ناله ام پی در پی آید


*****


خدایا ماه تابانم نیامد

امید شام هجرانم نیامد

خدایا دلبر سیمین عزارم

تسلای دل و جانم نیامد


*****

خداوندا جوانی آمد و رفت

بهار زندگانی آمد و رفت

جدا از یار خویش باشیم تا کی

که فصل کامرانی آمد و رفت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
جدایی مرگ بر کارت جدایی

که صد لعنت به رفتارت جدایی

کسی راحت ز آزارت نباشد

بسوزد ظلم و آزارت جدایی


*****

عزیزان مردم از غم مردم از غم

نگشتم لحظه ای با دوست همدم

نه دستم می رسد بر دامن او

نه آن سرو بلند سر می کند خم


*****

اگر دلبر بداند حال من را

بپرسد لحظه ای احوال من را

نبیند غم اگر یکدم کند شاد

دل از غصه مالامال من را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,671 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,539 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  نوشته های علی قاضی نظام taranomi 8 566 ۰۶-۰۱-۹۸، ۱۰:۱۱ ق.ظ
آخرین ارسال: d.ali

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان