امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دو بیتی های جلیل حاجتی | دفتر شعر
#51
نگار نازنین نازت مرا کشت

دو چشم غمزه پردازت مرا کشت

دلم را خانه راز تو کردم

که آخر خانه رازت مرا کشت


*****


مو که با بی وفایی کرده ام خو

به آزار جدایی کرده ام خو

دگر با تو ندارم التماسی

بیایی یا نیایی کرده ام خو


*****


اگر مرغ دلم آید به پرواز

نه از صیاد می ترسم نه از باز

سیاحت می کنم کل جهان را

که تا پیدا کنم یاری هم آواز
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#52
نگارا دلبری از تو دل از من

جدایی از تو صبر کامل از من

اگر خواهی به کویم پا گذاری

قدوم و غمزه از تو منزل از من


****


دل من خاک پایت ای گل اندام

سر و جانم فدایت ای گل اندام

رو داری که من تا کی بنالم

به زندان جفایت ای گل اندام


*****


به دل قصد سفر داری تو یا نه

بسوی ما گذر داری تو یا نه

جوانی را به پایت پیر کردم

نمی دانم خبر داری تو یا نه
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#53
خدایا دلبر نازم میایه

نگار عشوه پردازم میایه

بر آرم ناله ای از جان و از دل

که از جان و دل آوازم میایه


*****

اگر شعرم رسد دست نگارم

بخواند تا بداند حال زارم

مگر آن دم کند بر من نگاهی

که آساید روان بیقرارم


*****


اگر یار منی همراه من شو

بیا هم ناله و هم آه من شو

مرا بنگر که دلخواه تو هستم

تو هم آخر بیا دلخوار من شو
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#54
به دریای غم افتادم خدایا

دچار داد و بیدادم خدایا

نمی آید کسی دستم بگیرد

خودت بنمای آزادم خدایا


*****

مرا درد و غمی بنشسته بر دل

که درمانش به دنیا هست مشکل

طبیبا بی جهت بهرم میاندیش

که این افکار بی سواد است و باطل


*****

مرا هر دم که از غم خسته بینی

پر و بالم ز محنت بسته بینی

در آن دم لحظه ای احوال ما پرس

که اندر گوشه ای بنشسته بینی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#55
به قربان دو چشمان سیاهت

دلم را برده ای با آن نگاهت

اگر یکدم شوی با من تو همراه

سر و جانم فدای خاک راهت


****


غم رویت مرا خونین جگر کرد

دل دیوانه ام دیوانه تر کرد

دو چشمان سیاهی که تو داری

مرا آواره و از دین بدر کرد


****

به آهنگ تو می بندم کمر را

بسویت می گشایم بال و پر را

به راهت اندکی پروا ندارم

اگر آخر ببازم جان و سر را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#56
دو چشمان را سیه کردی گل من

مرا صید نگه کردی گل من

بنالم دائم از جور و جفایت

که جانم را تبه کردی گل من


*****


نگارا عاشق روی تو ام من

اسیر چشم و ابروی تو ام من

بدر آی و مرا بنمای خیری

که درویش سر کوی تو ام من


*****


اگر دانم که الان می کشندم

اگر دانم به دوزخ میبرندم

سر از سودای عشقت برندارم

اگر دانم که در هفتاد بندم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#57
خدایا از جهان دلگیر گشتم

دچار درد بی تغییر گشتم

ز عمر ناگوار زندگانی

خدایا پیر گشتم پیر گشتم


*****

پر و بال قوی چون باز دارم

که پیرم بر جوانان ناز دارم

هنوز دارم به سر شور جوانی

که دائم بر لبم آواز دارم


*****


شدم پیر و جوانی رفت بر باد

دمادم از جوانی می کنم یاد

خداوندا چه سازم من که دیگر

ندارم چاره ای جز داد و بیداد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#58
ندانم در کجا دیدم جمالت

شدم دیوانه حسن و کمالت

بیا آخر به فریاد دلم رس

که مردم در تقلای وصالت


****

شدم دیوانه حسن و کمالت

منم بسمل ز تیر اکتحالت

بیا یکدم به کوی ما گذر کن

که جان من بگردد پایمالت


****

جفایت ناله همواره ام شد

غمت داد دل صد پاره ام شد

به دنیا هرچه راه چاره جستم

به پایت جان سپردن چاره ام شد




______________________________________________


اکتحال : سرمه کشیدن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#59
غم تو در دل من خانه کرده

فراق تو مرا دیوانه کرده

همان خالق که ما را آفریده

تو را شمع و مرا پروانه کرده


****

مران ای دوست ما را از بر خویش

بکش پا از ره غم گستر خویش

مگردان روی خود را دیگر از من

بدر کن این ادا را از سر خویش


****


الا دلبر به من جانی نمانده

دل و دین و صبر و ایمانی نمانده

جدایی بس کن و باز آی آخر

که ما را حال چندانی نمانده
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#60
اگر خواهی بدانی مصلحت را

اگر خواهی بپیمایی جهت را

اگر خواهی رفاه زندگانی

ادب آموز و علم و معرفت را


****

نه راز دل به هر کس بازگو کن

نه کس با خود نه خود با کس عدو کن

اگر درد دلی داری به دوران

به درگاه خدای خویش رو کن


****


به هر کس عهد کردی با وفا باش

به هر جا درد میبینی دوا باش

اگر خواهی که آسایش ببینی

پی آسایش خلق خدا باش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,671 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,539 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  نوشته های علی قاضی نظام taranomi 8 566 ۰۶-۰۱-۹۸، ۱۰:۱۱ ق.ظ
آخرین ارسال: d.ali

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان