امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار هما میر ا[color=#ff0000]فشار[/color]
#1
هما همایون ( میرافشار )، در سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شد .

[عکس: 49384252897822924346.jpg]



وی سرودن شعر را در سالهای دبیرستان اغاز کرد . چندین سال بعد هما با علی میرافشار ازدواج کرد و بعد از ان نام خانوادگی خود را به میرافشار تغییر داد .

هما شعر، عکس، و داستان در یک روزنامه و یک هفته نامه منتشر میکرد .
وی دارای دو فرزند است یک پسر به نام کیوان ( کوین ) ویک دختر به نام کتایون .
وی در گروهی با اسدالله ملک کار تعلیم را آغاز کرد و در سال ۱۹۶۲ از دانشگاه موسیقی فارغ تحصیل شد . هما میر افشار با خوانندگان معروف ایرانی همکاری داشتهاست. وی در سال ۲۰۰۵ برنده Persian Golden Lioness Awards از اکادامی موسیقی شدهاست .
ترانههای هما میرافشار دارای سبکی خاص و بسیار زیبا هستند . هما میرافشار در این سالها دو کتاب با نامهای «گلپونهها» و «آلالهها» منتشر کردهاست .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
گلپونه ها




گلپونه های وحشی دشت امیدم

وقت سحر شد

خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد

من مانده ام تنهای تنها

من مانده ام تنها میان سیل غمها

گلپونه های وحشی دشت امیدم

وقت جدایی ها گذشته

باران اشکم روی گور دل چکیده

بر خاک سرد و تیره ای پیچیده شبنم

من دیده بر راه شما دادم که شاید

سر بر کشیده از خاکهای تیره ی غم

من مرغک افسرده بر شاخسارم

گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم

می خواهم امشب تا سحرگاهان بخوانم

افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم

گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت

گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت

گلپونه ها نامهربانی آتشم زد

گلپونه ها بی هم زبانی آتشم زد

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده

وز اشک غم در ساغر هستی نمانده

گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست

هم درد دل شبها به جز فریاد من نیست

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من

گلپونه ها از زندگانی خسته ام من

دیگر بس است آخر جدایی ها خدا را

سر برکشید از خاکهای تیره ی غم

گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم

ای قصه گویان وفا چشم انتظارم

آه ای پرستوهای ره گم کرده ی دشت

سوی دیار آشنایی ها بکوچید

با من بمانید با من بخوانید

شاید که هستی را زسرگیریم دوباره

آن شور مستی را زسرگیریم دوباره
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
بار دیگر دلا خطا نکنی
هوس دردبی دوا نکنی

*****

بار دیگر دلا خطا نکنی
با جفا پیشگان وفا نکنی




عهد کردی که خون شوی اما
با دل بی صفا، صفا نکنی




من خوشم با جنون و رسوایی
گر تو زین عالمم جدا نکنی




درد عشق است و مرگ درمانش
هوس در بی دوا نکنی




رفتم از کوی آشنایی ها
تا به نیرنگم آشنا نکنی




تا سحر می توان دمی آسود
گر تو ای دل، خدا خدا نکنی


ای که در... سینه ام قرارت نیست
مشت خود را دوباره وا نکنی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
شعر هما میرافشار

در جواب شعر کوچه فریدون مشیری
بی تو من زنده نمانم...



بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟

*

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی.

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله امد،

گوییا خانه فرو ریخت سر من

*

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل،

به تو هرگز نستیزم

من ویک لحظه جدایی؟

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم.....
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
تو را مي پرستم

*****





ترا دوست دارم،
ترا دوست دارم

ترا چون بهاران
،چو ذرات باران

تراچون ستاره،
چنان ابر پاره

چو مواج دريا،
چو مستي،چو رويا

چو مبناي پر مي،
چنان ناله ی نی

را دوست دارم،

*****

ترامي پرستم،
ترامي پرستم

تو هستي جواني،
تواي زندگاني

تو اي چون دل ودين،ت
و اي جان شيرين

تواي هم چوپيمان،
مقدس چو پيمان

چه خواهي زعاشق،
كه من بعد خالق

تو را مي پرستم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
پروانه

****


پروانه ، ای از عشق و ناكامی نشانه
ای یادگار عاشقی در این زمانه

در شعله می سوزد پرت پروا نداری
پروای جان در حسرت فردا نداری

سودا مكن جان در بهای آشنایی
دیگر ندارد آشنایی ها بهایی

پروانه ، این دلها دگر درد آشنا نیست
در بزم مستان هم ، دگر درد آشنا نیست

پروانه ، دیگر باده ها مستی ندارد
جز اشك حسرت ، ساغر هستی ندارد

پروا كن از آتش ، كه می سوزد پرت را
یكدم نسیمی می برد خاكسترت را

پروانه ، آن شمع امید شام تارت
آخر سحر گه می شود شمع مزارت


پلهای شكسته

***


میرسی از راه روزی با شتاب
خسته و غمدیده و افسرده جان

دیده میدوزی بسوی كاجها
میكنی پاك از محبت گردشان

بشكند جام بلورین سكوت
از صدای آشنای زنگ در

می هراسد مرغكی بر شاخ بید
میكشد از روی گل پروانه پر

منتظر میمانی آنجا لحظه ای
تا صدای گرمی آید كیست كیست ؟

زیر لب مینالی آنگه با دریغ
دیگر آن امید جانم نیست نیست

در فضای خالی و خاموش سرد
بر نمی خیزد صدای پای او

پر نمی گیرد شتابان سوی در
گرم و غوغا آفرین بالای او

دیدگانش غرقه در نور صفا
بر دو چشمانت نمیخندد دگر

آن دو بازوی سپید و مرمرین
راه بر رویت نمی بندد دگر

می نمی ریزد از آن چشمان مست
گل نمی ریزد بپایت خنده اش

بوسه ای دیگر نمی بخشد ترا
آن لب از عطر گل آكنده اش

پیش چشمانت همه بگذشته ها
رنگ می گیرند و غوغا می كنند

در دلت آن خاطرات غمفزا
شعله اندوه بر پا می كنند

یادت آید - چون بدل غم داشتی
آن دل درد آشنا دیوانه بود

تا سحر گاهان كنارت مینشست
از همه خلق جهان بیگانه بود

یادت آید - قهر كردنهای او
درمیان گریه ها خندیدنش

زیر چشمی بر تو افكندن نگاه
چون تو می دیدی نگه دزدیدنش

مشت می كوبی بدر ، با خشم و درد
كاین منم در باز كن در باز كن

با سلام و بوسه ها جانم ببخش
مرغك من سوی در پرواز كن

نرم بر می خیزد از سویی نسیم
زیر لب گویی صدای پای اوست

رهگذاری نغمه ای سر می دهد
كیمیای زندگانی ، دوست دوست

غرق حسرت می كشی آهی ز دل
كای دریغا از چه رو ازردمش

دوست با من بود و غافل ازو
چون گلی در دست غم پژمردمش

اشك می غلطد فرو بر چهره ات
راه بر گشتن برویت بسته است

وه چه آسان دادی از كف آنچه بود
پشت سر پلها همه بشكسته است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
تو را من به قدر خدا دوست دارم

****


ترا چون نسیم صبا دوست دارم
ترا چون حدیث وفا دوست دارم

چو حل گشته ام در وجود تو با خون
ترا از من و ما جدا دوست دارم

دلم را کسی جز تو کی می شناسد
ترا،ای به درد آشنا،دوست دارم

چو بیمار جان بر لبم از جدایی
گل بوسه را چون دوا دوست دارم

بلای وجودی،مرا مبتلا کن
زهستی گذشتم،بلا دوست دارم

مگیر از سرم سایه ی شهپرت را
ترا همچو فر هما دوست دارم

به شبهای تاریک و تلخ جدایی
خیال تو را چون دعا دوست دارم

قسم بر دو چشمان غم ریز مستت
تو را من به قدر خدا دوست دارم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
شهرزاد قصه گو

***



مرا در سینه پنهان كن ،
رهم ده در دل پر مهر و احساست
مرا مگذار تنها ، ای دلیل راه امیدم ،
بهشتم ، آسمانم ، شعر جاویدم


****

مرا بگذار تا زنجیری زندان غم باشم ،
برایت قصه ها خوانم ،
بپایت شعر ها ریزم .
مرا بگذار تا مستانه در پای تو آویزم


****

مرا در دیده پنهان كن
كه شبها تا سحر رویای آن چشم سیه گردم
مرا مگذار تا دور از تو ای هستی ، تبه گردم


****

ز پایم بند دل مگشا ،
مرا بگذار تا كاخی برایت از وفا سازم
ترا از آرزوهایت جدا سازم ،
ترا با كعبه ی دل آشنا سازم


****

بیا با من ، بیا تا در میان موج دریا ها ،
میان گردباد سخت صحرا ها
كنار بركه های غرق نیلوفر ،
تهی از یاد فرداها
ز جام چشمهای تو می ناب نگه نوشم ،

****

منم آن مرغك وحشی ،
قفس مگشا .
ز پایم بند دل را بر مدار ، ای آشنای من
مرا بگذار تا عمری اسیر ارزو باشم ، سراپا گفتگو باشم ،
شه من ، شهرزاد قصه گو باشم


****

مران از سینه یادم را
مرا از كف مده آسان
منه امید جاویدم
بلوح عشق من پایان . . .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
تو را قسم به حقیقت...

**

ترا قسم به حقیقت ترا قسم به وفا
ترا قسم به محبت ترا قسم به صفا

ترا به میکده ها و ترا به مستی می
ترا به زمزمه ی جویبارو ناله ی نی

ترا به چشم سیاهی که مستی اموزد
ترا به اتش اهی که خانمان سوزد

ترا قسم به دل و آرزو به رسوائی
ترا به شعله ی عشق و ترا به شیدائی

ترا قسم به حریم مقدس مستی
ترا به شور جوانی ترا به این هستی

ترا به گردش چشمی که گفتگودارد
ترا به سینه ی تنگی که آرزو دارد

ترا به قصه ی لیلا و غصه ی مجنون
ترا به لاله ی صحرا نشسته اندر خون

ترا به مریم خاموش و سوسن غمگین
ترا به حسرت فر هاد ها و ناله ی شیرین

ترا به شمع شب افروز جمع سر مستان
ترا به قطره ی اشک چکیده در هجران

ترا قسم به غم عشق و آشنائیها
دل چو شیشه ی من مشکن ا ز جدائیها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
مردنم راببين و بعد برو



***

من كيم ؟ آن شكسته ، رفته ز ياد

تك درختي كه برگ و بارش نيست


پاي در گل ، اسير طوفانها

آن خزانی که نو بهارش نیست



ورقي پاره از كتاب زمان

قصه اي ناتمام و تلخ آغاز


اشگ سردي چكيده بر سر خاك

نغمه هايي شكسته دردل ساز



تو كه بودي ؟ همه بهار ، بهار

در نگاهت شراب هستي سوز




از كجا آمدي ؟ كه چشم تو شد

در شب قلب من ، طليعه ي روز



در رگت خون زندگي جاري


تنت از شوق و آرزو لبريز




تو طلوع و من آن غروب سياه




تو سراپا شكوفه ، من پاييز



راستي را شنيده بودي هيچ

شوره زاري كه گل در آن رويد ؟




يا زشبهاي تيره ، آخر ماه




دلي افسرده ، روشني جويد ؟



تو كه بودي ؟ كه شوره زاره دلم


با تو سرشار برف و باران شد




كاسه خشك چشمهايم باز




تازه شد ، رشگ چشمه ساران شد



سبز گشتم ، زنو جوانه زدم ...


با تو گل كردم و بهار شدم




هر رگم جوي خون هستي شد




پر شدم ، پر ز اتنظار شدم



واي بر من ، چرا ندانستم

بوفاي گل اعتباري نيست




شاخه اي را نچيده مي بينم



در كفم غير نيش خاري نيست



راستي را چنان نسيم سحر

تو گذشتي چه ساده زانچه كه بود




من بجا مانده يكه و تنها . . .



ميگريزم دگر ز بود و نبود



بي من آري تو خفته اي آرام

گر چه من لحظه اي نياسودم



چكنم رسم عاشقي اينست

چشم من كور ، عاشقت بودم



بعد از اين ميگريزم از هستي

بجهان نيز دل نميبندم . . . . .



اي همه شادمانيم از تو



بي تو هر گز دگر نميخندم



آه اينك تو اي رطيل سياه

وقت رفتن كنار خانه بمان




تا ببيني چگونه ميميرم

لحظه اي هم باين بهانه بمان



صبر كن ، صبر كن ز باغ دلم

گل شادي بچين و بعد برو




ايكه زهر تو سوخت جانم را ...

مردنم را ببين و بعد برو
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,595 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,643 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
احمد ضيايي (۰۱-۰۹-۹۴, ۰۵:۳۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان