امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار بیدل دهلوی !
#1
چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می کنم
رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم می کنم

بی نصیب معنی ام کز لفظ می جویم مُراد

دل اگر پیدا شود ،دیر و حرم گم می کنم

تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد

آسمان بر سر ، زمین زیر قدم گم می کنم

دل ، نمی ماند به دستم ، طاقت دیدار کو ؟

تا تو می آیی به پیش ، آیینه هم گم می کنم

قاصد مُلک فراموشی کسی چون من مباد

نامه ای دارم که هر جا می برم گم می کنم

بر رفیقان (بیدل ) از مقصد چه سان آرم خبر ؟

من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
زین گلستان درس دیدار که می خوانیم ما

اینقدر آیینه نتوان شد که حیرانیم ما


عالمی را وحشت ما چون سحر آواره کرد


چین فروش دامن صحرای امکانیم ما


غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد کسی


از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما


هر نفس باید عبث رسوای خود بینی شدن


تا نمی پوشیم چشم از خویش عریانیم ما


در تغافل خانه ابروی او چین می کشیم


عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
زندگی محروم تکرارست و بس
چون شرر این جلوه یک بارست و بس

از عدم جویید صبح ای عاقلان

عالمی اینجا شب تارست و بس

از ضعیفی بر رخ تصویر ما

رنگ اگر گل میکند بارست و بس

غفلت ما پردهٔ بیگانگیست

محرمان را غیر هم بارست و بس

کیست تا فهمد زبان عجز ما

ناله اینجا نبض بیمارست و بس

نیست آفاق از دل سنگین تهی

هرکجا رفتیم کهسارست و بس

از شکست شیشهٔ دلها مپرس

ششجهت یک نیشتر زارست و بس

در تحیر لذت دیدار کو

دیدهٔ آیینه بیدارست و بس

اختلاط خلق نبود بیگزند

بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس

چون حباب از شیخی زاهد مپرس

این سر بیمغز دستارست و بس

ای سرت چون شعله پر باد غرور

اینکه گردن میکشی، دارست و بس

بیدل از زندانیان الفتیم

بوی گل را رنگ، دیوارست و بس
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
جوانی دامن افشان رفت و پیری هم به دنبالش
گذشت از قامت خم گوش بر آواز خلخالش

ز پرواز نفس آگه نیام لیک اینقدر دانم

که آخر تا شکستن میرسد سعی پر و بالش

به خواب وهم تعبیر بلندیکردهام انشا

بهگردون میتند هرکس بقدر گردش حالش

وداع ساز هستی کن که اینجا هر چه پیدا شد

نفس گردید بر آیینهٔ تحقیق تمثالش

مزاج ناتوان عشق چون آتش تبی دارد

که جز خاکستر بنیاد هستی نیست تبخالش

شبستان جنون دیگر چه رونق داشت حیرانم

چراغان گر نمیبود از شرار سنگ اطفالش

گرفتم نوبهار آمد چه دارد گل در این گلشن

همان آیینهدار وحشت پار است امسالش

به ضبط نالهٔ دل میگدازم پیکر خود را

مگر در سرمه غلتم تا کنم یک خامشی لالش

غنا و فقر هستی آنقدر فرصت نمیخواهد

نفس هر دم زدن بیپرده است ادبار و اقبالش

به هر کلکی که پردازند احوال من بیدل

چو تار ساز بالد تا قیامت ناله از نالش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش
سر برونآر ازگریبان معنی برجسته باش

گر نداری جرات از خانمان بر هم زدن

همچو میخون در جگر زین شیشهٔ بشکسته باش

تا بفهمی ربط استعداد هستی و عدم

زین دو مصرع دور مگذر اندکی پیوسته باش

روزی اینجا در خور آدم دهن آماده است

محرم منقار ساز آن نهال پسته باش

عزم صادق میرهاند چون تنت از بند طبع

شاید از پستی برون آیی کمر می بسته باش

دخل بیجایت ز درد اهل معنی غافل است

ناخنی تا هست دور از سینه های خسته باش

چند باشی از فراموشان ایام وصال

رنگهای رفته یادت میدهم گلدسته باش

خواستم از دل برون آرم غبار حیرتی

تا به لب آمد نفس خونگشت وگفت: آهسته باش

از اقامت شرم دارد بیدل استعداد شمع

هر قدر باشی درین محفل ز پا ننشسته باش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی
زحمت دل کجا بری؟ آبله پاست زندگی
دل به زبان نمیرسد،لب به فغان نمیر سد
کس به نشان نمیر سد تیر خطاست زندگی
یکدو نفس خیال باز رشتهء شوق کن دراز
تا ابد از ازل بتاز ! ملک خداست زندگی
خواه نوای راحتیم ، خواه تنین کلفتیم
هر چه بود غنیمتیم سوت وصداست زندگی
شور جنون ما ومن جوش فسون وهم و زنّ
وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی
بیدل از این سراب وهم جام فریب خورده ای
تا به عدم نمیرسی دور نماست زندگی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ
ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر
با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ
مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت
رفتیم و نکردیم نگاهی به قفا هیچ
آیینه امکان هوس آباد خیال ست
تمثال جنونگر نکند زنگ و صفا هیچ
زنهار حذر کن ز فسونکاری اقبال
جز بستن دستت نگشاید ز حنا هیچ
خلقیست نمودار درین عرصه موهوم
مردی و زنی باخته چون خواجهسرا هیچ
بر زله این مایده هر چند تنیدیم
جز حرص نچیدیم چو کشکول گدا هیچ
تا چند کند چاره عریانی ما را
گردون که ندارد به جز این کهنه درا هیچ
منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو
رنج عبثی میکشد این قافله با هیچ
بیدل اگر این است سر و برگ کمالت
تحقیق معانی غلط و فکر رسا هیچ
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
به دعوت هم کسی را کس نمیگوید بیا اینجا
صدای نان شکستن گشت بانگ آسیا اینجا

اگر با این نگوییهاست خوان جود سر پوشش

ز وضع تاج برکشکول میگرید گدا اینجا

فلک در خاک پنهان کرد یکسر صورت آدم

مصور گردهای میخواهد از مردم گیا اینجا

عیار ربط الفت دیگر از یاران که میگیرد

سر وگردن چو جام و شیشه است ازهم جدا اینجا

جهان نا منفعل گل کرد، اثر هم موقعی دارد

عرقواری به روی کس نمیباشد حیا اینجا

ز بی مغزی شکوه سلطنت شد ننگکناسی

به جای استخوان گه خورده می گردد هما اینجا

که میآرد پیام دوستان رفته زین محفل

مگر از نقش پایی بشنویم آواز پا اینجا

غبار صبح دیدی شرمدار ز سیر این گلشن

ز عبرت خاک بر سر کرده میآید هوا اینجا

اگر در طبع غیرت ننگ اظهار غرض باشد

کف پا کند سرکوبی دست دعا اینجا

طرب عمریست با ساز کدورت برنمیآبد

سیاهی پیشتاز افتاد از رنگ حنا اینجا

روم در کنج تنهایی زمانی واکشم بیدل

که از دل های پر در بزم صحبت نیست جا اینجا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
پل و زورق نمیخواهد محیط کبریا اینجا

به هرسو سیرکشتی برکمر دارد گدا اینجا



دماغ بی نیازان ننگ خواهش بر نمیدارد


بلندی زیر پا می آید از دست دعا اینجا




غبار دشت بی رنگیم و موج بحر بی ساحل


سر آن دامن از دست که میگردد رها اینجا




درین صحرا به آداب نگه باید خرامیدن


که روی نازنینان میخراشد نقش پا اینجا




غبارم آب میگردد ز شرم گردن افرازی


ز شبنم برنیایمگر همه گردم هوا اینجا




لباسی نیست هستی را،که پوشد عیب پیدایی


سحر از تار و پود چاک میبافد ردا اینجا




شبستان جهان و سایهٔ دولت، چه فخراست این


مگر در چشم خفاش آشیان بندد هما اینجا




حضور استقامت می پرستد شمع این محفل


به پا افتد اگر گردد سر ازگردن جدا اینجا




به دوش نکهت گل میروم ازخویش و میآیم


که می آرد پیام ناز آن آواز پا اینجا




به گوشم از تب و تاب نفس آواز می آید


که گر صدسال نالی بر در دل نیست جا اینجا




امید دستگیری منقطع کن زین سبک مغزان


که چون نی ناله برمی خیزد از سعی عصا اینجا




صدای التفاتی از سر این خوان نمیجوشد


لب گوری مگر واگردد وگوید بیا اینجا




هومن گر چاکی از دامان عریانی به دست آرد


نیفتد در فشار تنگی از بند قبا اینجا




به رنگ آمیزی اقبال منعم نازها دارد


ندید این بیخبر روی که میسازد سیا اینجا




طبایع را فسون حرص دارد در به در بیدل


جهان لبریز استغناست گر باشد حیا اینجا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
آبیار چمن رنگ، سراب است اینجا

درگل خنده ات تصویر گلاب است اینجا


وهم تاکی شمرد سال و مه فرصتکار


شیشه ساعت موهوم حباب است اینجا



چیست گردون، هوس افزای خیالات عدم


عالمی را به همین صفر حساب است اینجا



چه قدر شب رود از خودکه کند گرد سحر


مو سفیدی عرق سعی شباب است اینجا



قد خم گشته، نشان میدهد از وحشت عمر


بر در خانه از آن حلقه رکاب است اینجا



عشق ز اول علم لغزش پاداشت بلند


عذر مستان به لب موج شراب است اینجا



بوریا راحت مخمل به فراموشی داد


صد جنون شور نیستان رگ خواب است اینجا



لذت داغ جگر حق فراموشی نیست


قسمتی در نمک اشک کباب است اینجا



همه درسعی فنا پیشتر از یکدگریم


با شرر سنگ گروتاز شتاب است اینجا



رستن از آفت امکان تهی از خود شدنست


تو زکشتی مگذر عالم آب است اینجا



زین همه علم و عمل قدر خموشی دریاب


هرکجا بحث سئوالیست جواب است اینجا



بیدل آن فتنه که توفان قیامت دارد


غیر دل نیست همین خانه خراب است اینجا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,546 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,141 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,616 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
بانوی جنوب (۲۱-۰۵-۹۴, ۱۱:۱۲ ق.ظ)، ~ MoOn ~ (۱۸-۰۴-۹۴, ۱۲:۵۷ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۴-۹۷, ۱۲:۱۴ ق.ظ)، monir maniyan (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۳:۳۳ ب.ظ)، d.ali (۳۱-۰۶-۹۶, ۰۸:۱۹ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان