ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پونه ندایی متولد ۱۳۵۳ تهران می باشد. وی کارشناس ادبیات انگلیسی است و از وي تاكنون هفت دفتر شعر به فارسي و هفت دفتر شعر به زبانهاى عربى، انگليسي، تركى، آلمانى، ارمنى منتشر شده است. از مجموعه شعرهای او می توان به رد پای زمان، یک مشت خاکستر محرمانه، حروفچینی لحظه ها، صحرایی پر از اسب، پیاده تا درخت و پس از بیداری تاریکی را گم کردیم اشاره کرد. او همچنین سردبیر و مدیر مجله ادبی «شوکران» و نشر «امرود» است و تاکنون حدود 10 کتاب درباره فرهنگ، هنر و ادبیات کره جنوبی از جمله سفرنامه سرزمین ققنوس حاصل 9 سفر خود به این کشور را در ایران به زبان فارسی منتشر کرده است و همین امر باعث شد تا در دی ماه ۱۳۹۱ به عنوان سفیر حسن نیت کره در ایران منسوب شود.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
آغاز
چاقو را برداشتم
آسمان را به اندازه ی ماه بریدم
تا از دریچه ی شب
چشمان بی خوابم بیفتد
صبح
چاقو را برداشتم
نقش دو ماه
از آسمان چشمانم بریدم
و در شیشه ی تاریک تنهایی ام
پنهان کردم
چاقو را برداشتم
دو بال پرنده را بریدم
تا خوش خیال نباشد
چرا تعجب می کنی؟
خواستم تا به دیوار فردا نکوبد
چاقو را برداشتم
انگشت اشاره ام را بریدم
تا دیگر کبوتر را نشانه نرود
مبادا که
آرزو بر خاک افتد
چاقو را برداشتم
سیب را دو نیم کردم
و روبه روی خیالش گذاشتم
بلکه سهمش را از عشق بردارد
چاقو را برداشتم
عشق را به پهنای جاده بریدم
تا پای رفتنش را بگیرد
چاقو را برداشتم
بر سینه ام
نقش قلب را کندم
شاید چیزی بفهمد
چاقو را برداشتم
لبخند را از لبانم بریدم
تا بیهوده بر عشق نلغزد
چاقو را برداشتم
آرزو را از جانم بریدم
و در گورستان نگاهش دفن کردم
چاقو را برداشتم
روی پوست احساسم کشیدم
و خون جهان بیرون زد
چاقو را برداشتم
شکم کسی را که در آینه ایستاده بود
پاره کردم
آن وقت من بر زمین افتادم
چاقو را برداشتم
تا دیوار را زخمی کنم
فریاد کشید
درد فاصله بودن برایم کافی ست
چاقو را برداشتم
طرح نامم را روی درخت کندم
سال دیگر
یادگاری درخت برای من
خطوط نفرت خواهد بود
چاقو را برداشتم
با آن روی برف ها نوشتم
من از این چاقوکش می ترسم
آفتاب ترس مرا شست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
نقاب
نقابت را عاشق بودم
بسته به زنجیر
صاحب پوشالها بودم
بانوی خانه ی خیال
و مادر طفل رویاها
هر صبح
استکان چای را
در دست نامرئی ات گذاشتم
و تا شب گلزار قالی ها و پرده ها را
روبیدم و نوازش دادم
از انتظار پنجره
آمدنت را پاییدم
قامتت را
و غبار گام هایت را
از نفس هایت
با نفس هایم
خستگی را زدودم
و شعرم را
در گوش هایت زمزمه کردم
و بر بالش ما
تا پگاه گریستم
تو از پشت دیوارها
لبخند می زدی
و در پشت نقاب ها
غیرت مرد را سکوت می کردی
من باور پر شکوهم را می سرودم
و سطر سطر می گریستم
تا کاغذ عشقم
از باران قلم لبریز می شد
آه
پنجره های قلبم بی تاب بود
و سکر مدام خواهشت
در شراب خانه جاری بود
اکنون
خیال مه آلود زندگی
از پرده های ذهنم گریخته است
افسوس نقابت را عاشق بودم
و بر سرداب فاصله
شکوه قصر خیال را بافتم
و تو را
نشانی از هیچ نشان باقی نماند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
خداحافظ
از دریا چیزی در استکان باقی نماند
و لب های بسته ی تقدیر
آخرین جرعه را تا پگاه نوشید
خداحاففظ
طفل خرد ثانیه ها
خداحافظ
سقف بتون آرمه
خداحافظ
اتاق رختخواب کتابخانه دفتر
چرخ خیاطی پنجره طلسم محبت
عطر گیسوی امین الله فنجان قهوه
قلم رویأ چراغ مادر پدر
خداحافظ
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
سقوط
من پرت شدم
از نگاه
از پنجره
از پناه کوچک چلچله ها
و از دیوار
که ارتفاع غریبش
به آسمان بی خدا می رسد
من پرت شدم
و کسی گویا نیست
تا مغز سرنگونم را
از سنگفرش پیاده رو جمع کند
گام های زمان
از پیشانی سقوط می گذرد
من پرت شدم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پس از سقوط
بیش از ارتفاع عشق
ستاره یخ می بندد
و بغض پرواز
در گلوی آسمان می گندد
همواره پس از سقوط
لب می گشاییم
بیش از ارتفاع عشق
پرنده بال می شکند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
خدا فرود آمد
دیشب جای تو خالی
بر بسترم خدا فرود آمد
در آغوش او
راه خواب را پیمودم
تا تیغ زرین آفتاب
تورم پلک های گریه بارم را
به تکرار زندگی گشود
پس در پگاه
خدا را در آسمان رویای گریخته ام دیدم
که لبخند می زد
مرا با خود نبرده بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
تردید
به مخروبه ی تردید بازگشتم
وارونه در آینه
تصویر یقینت بودم
دست هایم
در شکسته ها برید
و چشمان سرخ حادثه
از پیوند رگ ها گریخت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
فرصت واژگون
به تردید سوگند
که فرصت واژگون حیاتم
در خیال او از دست می رود
هر چند
قامت صبرم
به درگاه او شکست
و شوق آشکارم در دوزخ پنهانش
به انجماد رسید
به معنی سوگند
که واژه حضورش
در سطر کوتاه حیاتم
نوشته نمی شود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
دفتر با تو مهربان است
حالا که پشت پلک های زندگی گم شده ای
آسمان با تو مهربان است
که دهان فراخش
پرنده را تف نمی کند
و بال بال بودنت
در حوصله اش می گنجد
حالا که از قلب زندگی
حذف شده ای
دفتر با تو مهربان است
که سطرهای نازکش
گریه را تفاوت می کند
و شور حضورت را
در خیانت نمی بازد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت