امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار | پونه ندایی
#1
پونه ندایی متولد ۱۳۵۳ تهران می باشد. وی کارشناس ادبیات انگلیسی است و از وي تاكنون هفت دفتر شعر به فارسي و هفت دفتر شعر به زبانهاى عربى، انگليسي، تركى، آلمانى، ارمنى منتشر شده است. از مجموعه شعرهای او می توان به رد پای زمان، یک مشت خاکستر محرمانه، حروفچینی لحظه ها، صحرایی پر از اسب، پیاده تا درخت و پس از بیداری تاریکی را گم کردیم اشاره کرد. او همچنین سردبیر و مدیر مجله ادبی «شوکران» و نشر «امرود» است و تاکنون حدود 10 کتاب درباره فرهنگ، هنر و ادبیات کره جنوبی از جمله سفرنامه سرزمین ققنوس حاصل 9 سفر خود به این کشور را در ایران به زبان فارسی منتشر کرده است و همین امر باعث شد تا در دی ماه ۱۳۹۱ به عنوان سفیر حسن نیت کره در ایران منسوب شود.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
آغاز

چاقو را برداشتم

آسمان را به اندازه ی ماه بریدم

تا از دریچه ی شب

چشمان بی خوابم بیفتد

صبح

چاقو را برداشتم

نقش دو ماه

از آسمان چشمانم بریدم

و در شیشه ی تاریک تنهایی ام

پنهان کردم

چاقو را برداشتم

دو بال پرنده را بریدم

تا خوش خیال نباشد

چرا تعجب می کنی؟

خواستم تا به دیوار فردا نکوبد

چاقو را برداشتم

انگشت اشاره ام را بریدم

تا دیگر کبوتر را نشانه نرود

مبادا که

آرزو بر خاک افتد

چاقو را برداشتم

سیب را دو نیم کردم

و روبه روی خیالش گذاشتم

بلکه سهمش را از عشق بردارد

چاقو را برداشتم

عشق را به پهنای جاده بریدم

تا پای رفتنش را بگیرد

چاقو را برداشتم

بر سینه ام

نقش قلب را کندم

شاید چیزی بفهمد

چاقو را برداشتم

لبخند را از لبانم بریدم

تا بیهوده بر عشق نلغزد

چاقو را برداشتم

آرزو را از جانم بریدم

و در گورستان نگاهش دفن کردم

چاقو را برداشتم

روی پوست احساسم کشیدم

و خون جهان بیرون زد

چاقو را برداشتم

شکم کسی را که در آینه ایستاده بود

پاره کردم

آن وقت من بر زمین افتادم

چاقو را برداشتم

تا دیوار را زخمی کنم

فریاد کشید

درد فاصله بودن برایم کافی ست

چاقو را برداشتم

طرح نامم را روی درخت کندم

سال دیگر

یادگاری درخت برای من

خطوط نفرت خواهد بود

چاقو را برداشتم

با آن روی برف ها نوشتم

من از این چاقوکش می ترسم

آفتاب ترس مرا شست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
نقاب

نقابت را عاشق بودم

بسته به زنجیر

صاحب پوشالها بودم

بانوی خانه ی خیال

و مادر طفل رویاها

هر صبح

استکان چای را

در دست نامرئی ات گذاشتم

و تا شب گلزار قالی ها و پرده ها را

روبیدم و نوازش دادم

از انتظار پنجره

آمدنت را پاییدم

قامتت را

و غبار گام هایت را

از نفس هایت

با نفس هایم

خستگی را زدودم

و شعرم را

در گوش هایت زمزمه کردم

و بر بالش ما

تا پگاه گریستم

تو از پشت دیوارها

لبخند می زدی

و در پشت نقاب ها

غیرت مرد را سکوت می کردی

من باور پر شکوهم را می سرودم

و سطر سطر می گریستم

تا کاغذ عشقم

از باران قلم لبریز می شد

آه

پنجره های قلبم بی تاب بود

و سکر مدام خواهشت

در شراب خانه جاری بود

اکنون

خیال مه آلود زندگی

از پرده های ذهنم گریخته است

افسوس نقابت را عاشق بودم

و بر سرداب فاصله

شکوه قصر خیال را بافتم

و تو را

نشانی از هیچ نشان باقی نماند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
خداحافظ

از دریا چیزی در استکان باقی نماند
و لب های بسته ی تقدیر
آخرین جرعه را تا پگاه نوشید
خداحاففظ
طفل خرد ثانیه ها
خداحافظ
سقف بتون آرمه
خداحافظ
اتاق رختخواب کتابخانه دفتر
چرخ خیاطی پنجره طلسم محبت
عطر گیسوی امین الله فنجان قهوه
قلم رویأ چراغ مادر پدر
خداحافظ
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
سقوط
من پرت شدم

از نگاه

از پنجره

از پناه کوچک چلچله ها

و از دیوار

که ارتفاع غریبش

به آسمان بی خدا می رسد

من پرت شدم

و کسی گویا نیست

تا مغز سرنگونم را

از سنگفرش پیاده رو جمع کند

گام های زمان

از پیشانی سقوط می گذرد

من پرت شدم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
پس از سقوط


بیش از ارتفاع عشق
ستاره یخ می بندد

و بغض پرواز

در گلوی آسمان می گندد

همواره پس از سقوط

لب می گشاییم

بیش از ارتفاع عشق

پرنده بال می شکند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
خدا فرود آمد

دیشب جای تو خالی
بر بسترم خدا فرود آمد

در آغوش او

راه خواب را پیمودم

تا تیغ زرین آفتاب

تورم پلک های گریه بارم را

به تکرار زندگی گشود

پس در پگاه

خدا را در آسمان رویای گریخته ام دیدم

که لبخند می زد

مرا با خود نبرده بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
تردید

به مخروبه ی تردید بازگشتم

وارونه در آینه

تصویر یقینت بودم

دست هایم

در شکسته ها برید

و چشمان سرخ حادثه

از پیوند رگ ها گریخت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
فرصت واژگون

به تردید سوگند
که فرصت واژگون حیاتم

در خیال او از دست می رود

هر چند

قامت صبرم

به درگاه او شکست

و شوق آشکارم در دوزخ پنهانش

به انجماد رسید

به معنی سوگند

که واژه حضورش

در سطر کوتاه حیاتم

نوشته نمی شود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
دفتر با تو مهربان است

حالا که پشت پلک های زندگی گم شده ای
آسمان با تو مهربان است

که دهان فراخش

پرنده را تف نمی کند

و بال بال بودنت

در حوصله اش می گنجد

حالا که از قلب زندگی

حذف شده ای

دفتر با تو مهربان است

که سطرهای نازکش

گریه را تفاوت می کند

و شور حضورت را

در خیانت نمی بازد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,570 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,153 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,636 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان