امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| سمیه سبحانی
#1
با باد چو غم گفتم آشفته به هر کو شد
بر ابر چو نالیدم با بغض به هر سو شد

بر کوه که نالیدم لرزید و ز پا افتاد
یا هر که سخن گفتم زین روی به آن رو شد

چون قصد سخن کردم آتش به کلامم زد
چون قصد قلم کردم آتشکده مینو شد

چون گریه بنا کردم خندید بر این دیده
چون خنده بر او کردم آشوب به گیسو شد

ابروی کمان او قصد دل من دارد
هر سوی که رو کردم تیری به همان سو شد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
خانه ام بر آب است
ساقه ام بی ریشه
می زند دنیا سنگ
قلب من از شیشه

من دلم می شکند
می لرزد می میرد
باز اندوه اندوه
قلب من می گیرد

هر خسی بر رویم
گرد غم بنشاند
پس از آن اندوهی
بر دلم می ماند

هیچ کس اینجا نیست
پای من می لرزد
قلب من باز هدف
چشم من می ترسد

دل من آینه است
حقه ات بی اثر است
دور شو می سوزی
آینه شعله ور است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
با تو مرا زندگی آغاز شد
دیده به دنیای دگر باز شد
هست شدم از غزل چشم تو
عشق مرا قافیه پرداز شد

دست تو هم معنی اعجاز شد
طرح زد از عشق سرانجام من
در نگهم هر دو جهان مست شد
طالب این جام از آن دست شد

آنچه که در باور و ذهنم نبود
از لب تو بر لب جان هست شد
جان به دل و چشم تو پابست شد
نوش کنان بر لب تو جام من

طعم لبت طعم دو بیت از شراب
در نگهت مطلع یک شعر ناب
قلب تو بر وزن غزل های مست
می دهد انگار به قلبم جواب

از نگهم شعله کشد التهاب
تا برساند به تو پیغام من
حرف تو مسحور کند روح و جان
عطر تنت می کشدم بی گمان

دست تو یک دعوت پر جاذبه
هوش ز سر می برد از تن توان
نیست به جز عشق تو در دل عیان

تو شده ای همدم و آرام من
خانه ی من با تو پر از شور شد
حسرت و اندوه ز دل دور شد
خلوت خاموش و غریبانه ام

از قدم و عشق تو پر نور شد
بخت گریزان به دلم جور شد
باتو رسیده به سحر شام من
من به تو نزدیکتر از هر زمان

توبه برم چون به تن خسته جان
در دل من شعله کشد خواهشی
تا ته این قصه کنارم بمان
ای که به نامت شده نامم نشان

با تو چه زیبا شده فرجام من
من شده ام لیلی مجنون تو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
این لیلی کوچک

مجنون تو کجایی آواره ی بی شک

دنبال تو می گردد این لیلی کوچک

هر خنده و اشک او با نام تو پیوسته

در ذهن و دل و جانش یک نام همیشه حک
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
چون قلب پر از شعله هر ثانیه بی تابم
می خوانم و می رقص م می خندم و می تابم

نوری به لب و دیده در قلب و سرم آتش
من قطره ی سوزانی از نقره و سیمابم

در جام نگاه من سرمستی اندیشه
من بیت خوش آهنگی از یک غزل نابم

شمعم که شرر پا شد بر سینه ی تاریکی
خورشید فروزنده در هیئت شب تابم

هر لحظه کنار تو پر شور ترین شعله
دور از تو فقط عکسی در خاطره ی قابم

ای شاعر بی تابی در شام دو چشمانت
من شب زده و مستم بیدارم و بی خوابم

گه پشت حجاب ابر گاهی لب بام تو
یک لحظه سر شاخی یا در ته مردابم

هم گریه ی پاییزی از دیده ی غمگینی
هم خنده ی بارانی بر غنچه ی نایابم

گر ماه شب افروزم یا شعله جان سوزم
صیاد اگر باشی ماهی سر قلابم

ای رود خروشنده آرام دمی بنگر
من چون گل شادابی بر آینه ی آبم

پروانه بی پروا شمع شب ظلمانی
یک باغ گل رویا من بانوی مهتابم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
بانوی نوشته های شیرین
بانوی سروده های رنگین

همیشه به لب خنده های زیبا
در دیده ولی نگاه غمگین

در قلب و کلام دلنشینت
صد باغ بهار عطر آگین

میلاد قشنگ تو مبارک
بانوی زلال مهر آیین

صد سال به خیر و شادمانی
پاینده و زنده باشی آمین
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
من برکه خاموشی
در زاویه دوری
درگیر به روز و شب
هر لحظه به مجبوری

در حسرت یک رویا
در خویش فرو رفته
از دوری جان و دل
انگار بر آشفته

من قلب زمین بودم
در سینه ی یک بیشه
من آبی یک رویا
در ساحت اندیشه

در آینه چشمم
تصویر جهان پیدا
اما به نگاه من
همیشه غمی برجا

اندوه به هر موجم
چشمم خود بی تابی
دل خسته و سرگشته
درگیر به بی خوابی

روزی پر یک رویا
آرام مرا بوسید
بر ظلمت چشم من
خورشید دلت تابید

انگار دلم را برد
آوای پری رویی
انگار که سحرم کرد
یک قدرت جادویی

تو آمدی و با تو
از خویش به در گشتم
با نام تو من دیگر
بی نام و اثر گشتم

از مستی چشم تو
رقص ان شدم و پیمان
با عشق و خدا هم پر
من همنفس جانان

ای شور تو در قلبم
غوغای ز خود رستن
رویای من است اینک
با جان تو پیوستن

قبل از نگه تو،من
در قعر زمان بودم
در حسرت پروازی
از بام جهان بودم

بشکسته خطوطی گنگ
بی تاب و تب عشقی
پا بسته ی تن بودم
دل خسته ز جان بودم

چون عشق به من تایید
در رقص شدم ناگاه
سر رفت دلم از خود
با داغ تب یک آه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
من شعله کشان گویی
از خویش رها گشتم
در جذبه ی آغوشت
از خاک جدا گشتم

وز هرم هوای عشق
با بال و پر آتش
رفتم به جنون رقص
مست از نفسی دلکش

باخواهش آغوشت
رفتم به هوای تو
با جذبه پر شوری
از شور صدای تو

دستان خدا با من
بر روی پر احساس
گویی پریان در رقص
بر پیچک نرم یاس

من در ته بهتی گنگ
درگیر سکوت و غم
در خلوت خاموشی
می مرد دلم هر دم

تا این که به لبهایم
نام تو شکوفا شد
در حسرت آغوشت
قلبم پر غوغا شد

این کالبد خالی
لبریز تمنا شد
اکنون به صدای تو
جان و تن من رقص ان

در پیش نگاه تو
فکر و نگهم عریان
با حال و هوای تو
درگیر خود عشقم من

درگیر تب تندت
دوزم ز هوای تن
من خاطره ی شعله
در عمق نگاه تو

یک پیچک دیوانه
پیچیده به راه تو
می رقص م و می خوانم
از عشق سرودی را

وز شود به رقص آرم
هر بود و نبودی را
آغوش تو مأوایم
از خاک چو برجستم

با نام تو من خود را
در آینه بشکستم
من آمده ام تا تو
قلب تو پناه من

از لحظه رها گشتم
چشم تو گواه من
ای شاعر شعر من
ای خالق رنگ شور

در بستر رویاها
نزدیک به من از دور
با شوق نفس هایت
این قصه ی بی پایان

از معجزه نامت
آغاز رهایی شد
یک برکه کتاب عشق
بی فصل جدایی شد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
هر روز می خوانم برایت شعری از درد
معنای هر یک واژه اش یعنی که برگرد

تنهای تنها مانده ام من بی تو شاید
روزی بدانی بر سرم این غم چه آورد

یک روز شاید تو بخوانی قصه ام را
یا بشنوی از آنچه دنیا با دلم کرد

یک روز شاید وسعت زخم مرا هم
رو کرد این دنیای پر نیرنگ نامرد

من بی تو می میرم نمی دانی گل من
تو غنچه ی شادابی و من شاخه ای زرد

من یک جهان خاموشی ام تو شعر آخر
فریاد شو شعله بزن بر این لب سرد

این خستگی دیگر امانم را بریده
بر لب رسیده جان خسته زود برگرد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
و هجوم این همه غم
تو بمون با من عزیزم
منو نسپار به هیاهو
نذار از خاطره کم شم

واسه آدمای نزدیک
که یه عمره از تو دورن
منو دور نکن عزیزم
این جماعت همه کورن

عمریه غافلن از تو
عمریه تو رو ندیدن
نه میدونن تو کی هستی
نه ازت چیزی شنیدن

چشماشونو بستن اون روز
که ازت چیزی نبینن
امروزم مثل همون روز
چی می دونن از تو یا من

دلاشون خالیه از عشق
پر از حس حسادت
گاهی حرفی اگه میگن
یه دروغه از رو عادت

اما من بی تو می میرم
توی تنهایی اسیرم
گم میشم میون روزا
از همه خاطرا میرم

من یه سایه ی غریبم
لب یه پنجره مست
عاشقم عاشق چشمات
حسی که توی نگات هست

تو هجوم این همه غم
تو بمون با من عزیزم
منو نسپار به هیاهو
نذار از خاطره کم شم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,597 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,645 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۳۰-۰۴-۹۴, ۱۰:۳۳ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان