امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر | حمید جدیدی
#1
من سیاه ... تو سپید ...
بیا یکی شویم !
مثل شعرهایم ... " خاکستری "

پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
حلقه ها یکی در پس هر پکِ سیـ ـگار،
رها می شوند در فضای اتاقِ یاد...
و یک هندسه می کشند از روزگارم،تلخ ...
دور که می شود حلقه،
بزرگ تر می شود، مثل دردهایم ...
و تا می خواهد محو شود،
پک بعدی و حلقه بعد تر ...
لعنتی تمام که نمی شود هیچ ...
خاکسترش را می گذارد ،پس ذهنم سرد ...
سرد شبیهِ نگاهت.

پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
خنده ام را منگر از جانم ...
به چه رو شوق کنم جانانم،
دیرگاهیست دلم بشکسته،
شادی و ذوق ز پیشم جسته ...
شِکوِه پیش چه کسی بشکافم،
" آه " را سمت چه کس برتابم،
خوب است که افسانه شوم! ...
دیوانه چطور؟ مست شوم؟
بشوم کولی شبگرد و چراغی در دست!
بزنم بانگ کسی با من هست؟ .

پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
و عجب زمانه ای شده است ...
هوا گرم و آدمها سرد ...
آسمان آبی و چهره ها کبود ...
اینجا آب بالانرفته، غوک ها ابو عطا می خوانند ...
اینجا ماه بجای سمفونی نور،
رقص میله می کند...
اینجا پر شده است از “برعکس” ها .

پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
آمده ام اینجا ...
و آن آقا داد میزند،
" چه طعمی باشد ..."
یعنی در اینجا هم قلیـ ـان هست با طعم تو ...
با طعم لبان تو ...
" آقا فقط چای بده لطفاً ...
نباتش زیاد باشد،
دوباره خاطرات سردم کرد ..."

پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
خیلی وقته گم شدم تو خاطره ...
مثل یه قاب سفید، خالی از یه منظره،
دوباره میریم با هم، میون ابر و نسیم ...
تو با یه دامنِ سبز، سد میشی تو بی کسیم،
......................
اینجا تو قصه من، خبر از پنجره نیست ...
دیوارا خراب شدن، آسمون میباره خیس ...
دامنت چرخ میخوره، جون میدی به ساز من،
ساز من کو که و تو می گی فقط، بزن بزن

پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
و تنها که شدی ...
بارت را میریزی در یک کوله سبز،
تمام هر چه که داری را ...
و هر چه که بوی دلشوره ای قشنگ می دهد، زیاد...
می روی تا ته یک اتفاق به اندازه بالهای شاپرک...
و تا آخر دره ای که آبشارش مستانه یک صورتی مات است،
و تو بی اعتنا به شیطنت های یک آرزوهای ناکام ...
می رسی به آنجا ...
و یک درخت بید آنطرف تر سایه اش را حراج کرده برای دهن کجی به آفتاب،
می نشینی آنجا و تمام کوله سبزت را پهن می کنی به روی ذهنت،
به روی افکار زخم خورده از یک خزان لیمویی،
لم می دهی روی یک طعنه خیس حادثه،
و تا می توانی "یاد" می چینی و بوی "خاطر" ..

پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
و یک زن ...
خسته از صدای وهمناک یک بی حوصلگی سرد ...
و ترس ...
و ترس از فنا شدن یک عشق، در پس نگاهی که مخفی شده پشتش،یک نامرد ...
تنش سرد،
اینجا شاید یک تکیه است شاید...
و یک مرد ...
باید رفت،
شاید اینبار مردی باشد که تنش بوی هویت میدهد زیاد،
بوی یک سایه شدن برای عمری ...
و آن یکی،
علی رغم اندامی نحیف، خلقش خوش بوست انگار ...
و آن یکی چقدر خوش پوش، یعنی واقعا جنتلمن است...
و شاید آن یکی،
و یا آن یکی ...
کاش در این جشن نقاب،
صورتکها هویدا بود بهتر،
من دیگر یک دوستت دارم واقعی می خواهم،
جایی ورای رختخوابی نرم ...
یکجا کنار حادثه،
کنار دیده شدن ...
یک مرد شبیه قصه ای که بانوی برایم می گفت به هنگام خوابم...
چقدر سرد است اینجا،
چاره ای نیست برای انتخاب،
شاید اینبار خودش باشد شاید ...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
هوا چقدر آلوده است به حد یک نبودن " بـــــانو"...
به قد یک جنون دیوار کوب ...
و یک چیزی شبیه "وهم" پشت درب اتاق، بیقراری می کند زیاد ...
و یک دزد،شاید ...
شبیه دزد عروسکهای خواهرم بود ،
آمده است برای بردن خنده های مامان انگار...
و از نرده های دیوارِ حیاطِ خلوتم بالا می رود ...
نکند اشتباهی خاطره ببرد ...
و دل " کاج" و " شب بو " بشکند از سرقت این همه "یاد" ...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
کسی دزدیده تمام کودکی مرا ...
ریخته در یک گونی،
و یک چشم بند به روی صورتش ...
صدایش می زنم با ترس ...
آقای دزد محترم،
همه اش مال تو ...
فقط کمی از نوازش های مادرم را جا بگذار ...
عوضش از این آبنات های زنجبیلی ببر ...
یا نقاشی هایم را ...
فقر بی کسی پیرم کرده قد یک نداریِ زیاد ...
و دزد محترم ته مانده خنده هایم را هم می برد ... بی انصاف

پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,550 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,364 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,209 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان