ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ♥♥ دفتر شعر ♥♥
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18
حسرتم چشم سیاه و گیسوان بور نیست
عاشقی این روزها جز وصله ای ناجور نیست
زخم‌های کهنه ام را مرهمی پیدا نشد
همدمی دیگر برای این دل رنجور نیست
هیچ کس درد مرا این روزها باور نکرد
چاره ای دیگر بجز خوابیدنم در گور نیست
هر که می آید دم از آزاد مردی میزند
دار بسیار است، اما هیچ کس منصور نیست
مَردم از ترس است، اگر خود را به کوری می زنند
چشم وا کردم از این مردم، یکی شان کور نیست
می شوم دلتنگ دیدار تو هر تنگ غروب
گر چه غم بسیار، امّا شادی از ما دور نیست.
"مجتبی رمضانی"
داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
هر کُجا بیندم‌ از دور کُند
با نگاهِ غضب‌ آلود زند
مادرِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست‌
نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را
گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
روی‌ و سینۀ تنگش‌ بدری‌
گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
عاشقِ بی‌خرد ناهنجار
حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد
رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌
قصدِ سرمنزلِ‌ معشوق‌ نمود
از قضا خورد دمِ در به‌ زمین‌
وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز
از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
«آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
[عکس: fu974.jpg]

خيانت


شادیت را از دور میبینم
بانگ خندان صدایت
بر دلم میکوبد
چه صدای زشتی
چه نوای شومی
مشت بی رحم خيانت
به سرم میکوبد
من از این درد به خود میپیچم
همچو کرمی زخمی
چشم مست تو براي دگری میخندد
و براي من ِ عاشق
درد بی رحم سیاهی ست
که بر این جان ترک خورده روان میسازی
چشم غمگین دلم پر خون است
دل من میشکند از
یاد آن ایّامی
که به روی پدرم جوشیدم
به تن ِ پیر ِ چروکیدۀ او
رخت غم پوشیدم
رسم غفلت این است
گله ای از تو ندارم هرگز
هستیم را به تو بخشیدم لیک
آدمک:
آدمک آخردنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا به سراب است بخند
فکر کن اشک تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه آغاز نخوان!!!
به خدا آخر دنیاست بخند
عشق با ما کردی اما زندگی با دیگری

تا به حالا نوبت ما بود حالا دیگری

گفته بودی که مرا وقت سفر خواهی شناخت

عاقبت بار سفر بستی ولی با دیگری

رسم دنیا همین بوده که عمری باغبان

پای گل می بارد و می چیند ان را دیگری

من که نفرینت نکردم روزی اما میدهت
پاسخ کار تورا حالا خدا , یا دیگری
نیتت خیر است اما بازهم شر می شود
می رسی و حال من از قبل بدتر می شود

تا رسیدن عاشقیم اما نه از آنجا به بعد
مثل دینداری که وقت مرگ کافر می شود

چون عبور ابر بی بارانی از روی کویر
با وجودت حسرتم چندین برابر می شود

گرچه لبهای من از بی صحبتی خشکیده است
تا دلت می خواهد اما گونه ام تر می شود

از سکوت آنقدر لبریزم تصور می کنم
گوشهایم عاقبت از شدتش کر می شود

آدمی سرخورده باشد ساده می ریزد بهم
غنچه پژمرده خیلی زود پرپر می شود

جواد منفرد
راه می رفتم در این شهر پر از دود و غبار
آسمان شهر من امشب پر از ابره ببار


راه می رفتم که شاید چون تویی پیدا کنم
نیتم این بود، کل شهر را شیدا کنم


راه می رفتم ولی هیچ اثری از تو نبود
تو نمی دانی دوچشمت خواب را از من ربود


تو نمی دانی که چشمت شاعری‌ها کرده است
دل من با هر نگاهت عاشقی ها کرده است


تو نمی دانی که چشمت آسمان زیبا کند
شعر را با ناز و عشق در قلب من برپا کند


تو نمی دانستی و این ها فقط یک راز بود
گفتن از شعر و دل و چشمت فقط آغاز بود


این مثنوی تقدیم به تو ای یار زیبا دیده‌ام
قسمی می خورم از عمق دل شوریده ام


به چشمانت قسم چشمت برایم عشق بود
از تو و چشمت نوشتن ها برایم مشق بود
#علیرضا_شاه_محمدی
تویی که واسطه ی هر دعای من بودی

دعـا بـکن که نگیـرد بـه دامنـت آه َ م . . .


دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند...dfgh
[عکس: Photos-Loneliness-19.jpg]



چه دردي است ميان جمع بودن
ولي در گوشه اي تنها نشستن
ميان دوستان چون كوه بودن
ولي در گوشه اي تنها نشستن
براي هر دلي شعري سرودن
ولي لبهاي خود همواره بستن
به رسم دوستي دستي فشردن
ولي لبهاي خود همواره بستن
به من هر دم نواي دل زند بانگ
چه خوش باشد از اين
غمخانه
رفتن
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18