حسرتم چشم سیاه و گیسوان بور نیست
عاشقی این روزها جز وصله ای ناجور نیست
زخمهای کهنه ام را مرهمی پیدا نشد
همدمی دیگر برای این دل رنجور نیست
هیچ کس درد مرا این روزها باور نکرد
چاره ای دیگر بجز خوابیدنم در گور نیست
هر که می آید دم از آزاد مردی میزند
دار بسیار است، اما هیچ کس منصور نیست
مَردم از ترس است، اگر خود را به کوری می زنند
چشم وا کردم از این مردم، یکی شان کور نیست
می شوم دلتنگ دیدار تو هر تنگ غروب
گر چه غم بسیار، امّا شادی از ما دور نیست.
"مجتبی رمضانی"
آدمک:
آدمک آخردنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا به سراب است بخند
فکر کن اشک تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه آغاز نخوان!!!
به خدا آخر دنیاست بخند
نیتت خیر است اما بازهم شر می شود
می رسی و حال من از قبل بدتر می شود
تا رسیدن عاشقیم اما نه از آنجا به بعد
مثل دینداری که وقت مرگ کافر می شود
چون عبور ابر بی بارانی از روی کویر
با وجودت حسرتم چندین برابر می شود
گرچه لبهای من از بی صحبتی خشکیده است
تا دلت می خواهد اما گونه ام تر می شود
از سکوت آنقدر لبریزم تصور می کنم
گوشهایم عاقبت از شدتش کر می شود
آدمی سرخورده باشد ساده می ریزد بهم
غنچه پژمرده خیلی زود پرپر می شود
جواد منفرد
راه می رفتم در این شهر پر از دود و غبار
آسمان شهر من امشب پر از ابره ببار
راه می رفتم که شاید چون تویی پیدا کنم
نیتم این بود، کل شهر را شیدا کنم
راه می رفتم ولی هیچ اثری از تو نبود
تو نمی دانی دوچشمت خواب را از من ربود
تو نمی دانی که چشمت شاعریها کرده است
دل من با هر نگاهت عاشقی ها کرده است
تو نمی دانی که چشمت آسمان زیبا کند
شعر را با ناز و عشق در قلب من برپا کند
تو نمی دانستی و این ها فقط یک راز بود
گفتن از شعر و دل و چشمت فقط آغاز بود
این مثنوی تقدیم به تو ای یار زیبا دیدهام
قسمی می خورم از عمق دل شوریده ام
به چشمانت قسم چشمت برایم عشق بود
از تو و چشمت نوشتن ها برایم مشق بود
#علیرضا_شاه_محمدی
تویی که واسطه ی هر دعای من بودی
دعـا بـکن که نگیـرد بـه دامنـت آه َ م . . .