ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ♥♥ دفتر شعر ♥♥
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18
گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تر است
با خیالش خواب هایم شب به شب زیباتر است


مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه!
ظاهراٌ مشغول رقص م، چشم‌هام امّا تر است


من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است
چشم هایش مثل من تا آخر دنیا تر است


زندگی مثل سیابازی‌ست، آدم هر چقدر
دوستدارانش فراوان تر، خودش تنهاتر است


گاه می گویم که باید چشم هایم را ... ولی
هرچه محکم تر ببندم چشم، او پیداتر است...
میشود؛مقدارِ کمی هم که شده
عاشق من باشی
در گیر و دارِ سخت زمانه
موافق من باشی
دل از دیگران ببری وُ
دل بدهی وُ دل نکنی وُ بمانی
وفا پیشه کنی وُ فقط ذره ای
لایق من باشی

دریای دنیا طوفانیست
رعد و درد و مرگ هم هست
حتی گاهی
بارش نا امیدی و تگرگ هم هست
خواسته ی زیادی نیست
می دانم میتوانی
میشود در این دنیا
قایق من باشی

همه چیز در جهان من
غم انگیز است
و گیر کرده ام
درتورِ تلخِ اتفاقات
می توانی تو در جهان من
بهترین اتفاق من باشی
در ممتد کسلناک زندگی
که روی ان را سایه انداخته؛دیو سیاه بی حوصلگی
تو تنها دلیل برای نمردن و جنگی
تو ای امید بی رنگ
میتوانی اشتیاق من باشی
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا

بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا

از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا

گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
دل تو را باد و جگرخواری مرا

از تو نتوانم که فریاد آورم
زآنکه در فریاد می‌ناری مرا

گر بنالم زیر بار عشق تو
بار بفزایی به سر باری مرا

گر زمن بیزار گردد هرچه هست
نیست از تو روی بیزاری مرا

از من بیچاره بیزاری مکن
چون همی بینی بدین زاری مرا

گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا

پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا

چبود از بهر سگان کوی خویش
خاک کوی خویش انگاری مرا

مدتی خون خوردم و راهم نبود
نیست استعداد بیزاری مرا

نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
گر نبودی از تو دلداری مرا

مانع خود هم منم در راه خویش
تا کی از عطار و عطاری مرا


#عطار
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻬﺠﻪ ﯼ ﻟﻮﻃﯽ ﮔﺮﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ!!
ﭼﺎﮐﺮﻡ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ!!

ﻗﺪﻣﯽ ﺭﻧﺠﻪ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﻭ ﺑﯿﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ
ﻗﺪﻣﺖ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﺷﻮﻕ ﻋﯿﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ!!

ﺁﺩﺭﺱ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﻣﺎ ﺷﻴﺮﺍﺯ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺗﻮﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ!!

"ﺯﻟﻒ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﻧﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﺪﻫﯽ ﺑﺮﺑﺎﺩﻡ "
ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩﺣﺴﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ!!

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺰﻧﻢ ﺷﺎﻩ ﺭﮒ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺭﺷﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ!!

ﺑﺎ ﺗﻮ ﻟﻮﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ :
ﭼﺎﮐﺮﻡ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ!
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه‌های با تو نشستن
سرودنی‌ست


این لحظه های ناب
در لحظه‌های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنی‌ست

این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می‌سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنی‌ست

تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنی‌ست

من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ …
اگر که شیوه تو
آزمودنی‌ست

این تیره روزگار در پرده غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده‌های تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنی‌ست

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز می‌ربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنی‌ست

تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی ست

این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظه‌های پرشور
این لحظه‌های ناب
این لحظه‌های با تو نشستن
سرودنی‌ست

حمید مصدق
ا
برای شادی روحم کمی غزل لطفا
دلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا
 
همیشه کام مرا تلخ می کند دنیا
به قدر تلخی دنیای تان، عسل لطفا !
 
مرا به حال خودم ول کنید آدم ها
فقط برای کمی گریه لا اقل، لطفا
 
کسی میان شما عشق را نمی فهمد
ادا،دروغ بس است این همه دغل، لطفا
 
کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا
به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا
 
"به زور آمده بودم، به اختیار مرا"
ببر به آخر دنیا از این محل لطفا
 
نمانده راه زیادی، کنار قبرستان
پیاده میشوم آقا... همین بغل، لطفا
بودنم را هیچ کس باور نداشت
​​​
هیچکس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم زیبا و قشنگ
آنکه خوابیده در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد
چه عاشقانه است این روز های ابری…
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا…
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق…
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم…
عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم…
عاشقانه سرودن را دوست دارم…
عاشقانه نوشتن را دوست دارم…
عاشقانه اشک ریختن را…
عاشقانه خندیدن را دوست دارم…
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم…
و من
عاشقانه می گِریَم…
عاشقانه می خندم…
عاشقانه می نویسم…
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
 
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
 
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست
 
ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست


‌كاش قلبم درد پنهاني نداشت
    چهره ام هرگز پريشاني نداشت
        كــــاش برگ  آخر تقويم عشق
            خبر از يك روز باراني نداشت
                كاش مي شد راه سخت عشق را
                    بي خطر پيمود و قرباني نداشت
                        كاش ميشد عشق را تفسير كرد
                            دست و پاي عشق را زنجير كرد
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18