بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بیصداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد
مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند
میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد
کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد
شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد
کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او
ولیکن چشم گه آگاه و گه بیاعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد
و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
به استقبال بهار
بمان تا بیاید همه فرودین
که بفروزد اندر جهان هوردین
●
زمین چادر سبز در پوشدا
هوا بر گلان سخت بخروشدا
●
بخواهم من آن جام گیتی نمای
شوم پیش یزدان بباشم به پای
●
کجا هفت کشور بدو اندرا
ببینم بر و بوم هر کشورا
●
بگویم تو را هر کجا بیژن است
به جام اندرون این مرا روشن است
●
کنون خورد باید می خوشگوار
که می بوی مشک آید از کوهسار
●
هوا پر خروش و زمین پر زجوش
خنک آنکه دل شاد دارد بنوش
●
همه بوستان ریز برگ گل است
همه کوه پر لاله و سنبل است
●
به پالیز بلبل بنالد همی
گل از ناله او ببالد همی
●
شب تیره، بلبل نخسبد همی
گل از باد و باران بجنبد همی
●
بخندد همی بلبل و هر زمان
چو بر گل نشیند، گشاید زبان
●
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر
که از ابر بینم خروش هژبر
●
بدرد همی پیش پیراهنش
درخسان شود آتش اندر تنش
فردوسي
کرزیا، دیده گشـــــا حالت دنیا بنگر
ما کجا، مهد تمدن به کجا ها، بنگر
چشم افرنگ نورزد به تو هرگز عشقی
ز مفاد دگری این همه شیدا بنگر
می برد لعل بدخشان و زمرد ها را
تو نمیدانی وطن رفته به یغما؟ بنگر!
می زنی داد ز صلحی که ندارد حاصل
او به هر کنج و کمر می کُـشدم، ها، بنگر
نکند فکر دیگر داری و من بی خبرم
حفظ قدرت بکنی توشه ی فردا، بنگر
نکن آن فکر، نکن، خون سرم جوش نده!
می کنم خوار و ذلیلت، تک و تنها، بنگر!
کرزیا، گادی قدرت چه کشی یک جهته؟
همه فهمیده به رازت، شده افشا، بنگر
تور سفید رو سرت پیرهن مشکی منه
الهی خوشبخت شی ولی عشقت همیشه پیشمه
گفتی که مال هم میشیم دنیا رو میسازیم با هم
سفره ی عقدت پیشه روت بخت غریبه جای من
ستاره های آسمون تاج سرت عروس خانوم
برای بار سومه بگو بله دیگه تموم
♫♫♫
ببین که امشب منو مثل قدیما گریونیم
تو اشک شوق میریزیو منم واسه پریشونی
یه تیکه ماه شدی ولی ماهی برای دیگرون
نه یاد من نیفتی که گذشته آب از سرتـــــــ
ستاره های آسمون تاج سرت عروس خانوم
برای بار سومه بگو بله دیگه تموم
نميشه همون بار اول بله رو بگه
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو / این لیلای تو ..... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم.
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم.
صدقمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی..
دیدم امشب با منی گفتم بلی..
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم.
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
یک نفر هست که از پنجرهها / نرم و آهسته مرا میخواند
گرمی لهجه بارانی او / تا ابد توی دلم میماند
یک نفر هست که در پرده شب / طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل لحظات خوش کودکیام / پر ز عطر نفس شببوهاست
یک نفر هست که چون چلچلهها / روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس / توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز / چون گلی توی دلم میروید
آسمان، باد، کبوتر، باران / قصهاش را به زمین میگوید
یک نفر هست که از راه دراز / باز پیوسته مرا میخواند