ایران رمان

نسخه‌ی کامل: { پاراگراف کتاب}
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47
به عشق در اولین نگاه اعتقاد داری؟
-نمی دونم ولی باعث صرفه جویی در وقت میشه...!!
[عکس: 22.gif]

شب-میکل آنجلو آنتونیونی

لعنتی خیلی جمله توپی گفت خدایی
شاید زنده بودن یعنی همین:دنبال کردن لحظه هایی که می میرند.

ظرافت جوجه تیغی ــ موریل باربری
قله ها و دره ها به هم متصلند، اشتباهات امروز
فرداهای بد را به وجود می آورند و
کارهای خوب لحظه های بد امروز،
لحظه های خوب فردا را ایجاد می کنند.

قله ها و دره ها
دکتر اسپنسر جانسون
ممكن است نور ماه قدرت هاي جادويي داشته باشد اما عشق در دنيا جادوي حقيقي را انجام ميدهد...تنها عشق.
گرگينه ها نمي گريند-هدر ديويس
و به نظر من اين زيباترين قسمت كتاب آرزوهاي بزرگه :
استلا گفت:"من هميشه به شما فكر مي كردم به خصوص در اين اواخر.در اين سال ها با تلاش زياد سعي كردم خاطره اي راكه قبلا از ارزشش بي خبر بودم از خودم دور كنم اما از آن جا كه آن خاطره مانعي در انجام وظيفه ام نبود جايي را هم در قلبم به شما دادم."
-شما هم هميشه در قلب من جا داشته ايد.
-هيچ وقت فكر نميكردم موقع وداع با اين محل با شما هم وداع كنم.براي همين هم خيلي خوشحالم.
-از اين كه دوباره از من جدا مي شوي خوشحالي استلا؟اما هنوز هم ْآخرين جدايي مان براي من عذاب آور و غم انگيز است.
-دفعه ي قبل موقع جدايي به من گفتيد خدا تو را ببخشد .حالا هم از شما مي خواهم در گفتن اين حرف ترديد به خودتان راه ندهيد چون حالا درد و رنج خودم باعث شده تا بفهمم در قلبتان چه مي گذشته.حالا من خم شده و شكسته ام اما اميدوارم شكيل تر شده باشم .باز هم مثل آن موقع ها به من توجه كنيد و با من خوش رفتار باشيد و بگوييد با هم دوست هستيم.
بلند شدم و درحالي كه او هم از روي نيمكت بلند مي شد خم شدم و گفتم:"ما هنوز هم با هم دوستيم استلا."
-و مثل قبل جدا از هم اما با هم دوست خواهيم بود.
دست او را در دست گرفتم و از آن خرابه بيرون آمديم.حالا ديگر مه از بين رفته بود اما در پرتوي نور آرام بخش ماه ديدم كه ديگر سايه هايمان از هم جدا نيست.
آرزوهاي بزرگ -چارلز ديكنز
انسان می تواند شهری را تغيير دهد و جای آن را عوض كند ولی هيچ كس نمی تواند مكان يك چاه را عوض كند؛ كسانی كه يكديگر را دوست دارند هم را می يابند، تشنگی شان را برطرف می كنند خانه شان را می سازند و بچه هايشان را در كنار چاه بزرگ می كنند . اما اگر يك روز يكی از آنها تصميم بگيرد كه برود چاه به دنبال او نخواهد رفت ... عشق همانجا می ماند، رها شده اما همواره سرشار از آب پاك و خالص.


كنار رودخانه ی پيدرا نشستم و گريه كردم./پائولو كوئيلو
شازده کوچولو از گل سرخ پرسید: آدمها کجان؟
و گل گفت: باد به اینور و آنورشان می برد!
این بی ریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده!

شازده کوچولو – آنتوان دو سنت اگزوپری
اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام .
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.....


بر باد رفته-مارگارت میچل
دوشيزه لوكاس گفت:" برعكس، غرورش زياد به من بر نخورده، چون بي حكمت نيست. جوان به اين خوبي، اصل و نسب دار، ثروتمند، كه همه چيز دارد، قاعدتا خودش را بالاتر از ديگران مي داند. جاي تعجب نيست. مي خواهم بگويم كه حق دارد مغرور باشد."
اليزابت جواب داد:" كاملا درست است. اگر به غرور من بي حرمتي نكرده بود، غرور او را راحت مي بخشيدم."
مري كه به نظرياتش مي باليد گفت:" به نطر من، غرور يك عيب و نقصي هست كه رواج دارد. با اين چيزهايي كه من مطالعه كردم به اين نتيجه رسيده ام كه واقعا رواج دارد. ذات بشري مستعد آن است. بين ما آدم ها كمتر كسي پيدا مي شود به خاطر اين يا ان خصوصيت يا كيفيت، چه خيالي، خودش را برتر احساس نكند. خودخواهي و غرور دو چيز متفاوت اند، هرچند كه معمولا مترادف گرفته مي شوند. ممكن است كسي مغرور باشد اما خودخواه نباشد. غرور بيشتر به تصور ما از خودمان بر ميگردد، خود خواهي به چيزي كه ديگران، درباره ي ما مي گويند."
غرور و تعصب- جين آستين - صفحه ي 31
من

دلدادهای به در خانهٔ یار محبوبش آمد . یار گفتتش کیستی؟
گفتا که «من».
گفتش برو هنگام نیست،
بر چنین خانی مقام خام نیست

یار چو لفظ «من» از دلداده بشنید دریافت که هنوز بین او و دلداده، من و تویی وجود دارد.

به او گفت: برو که هنوز خامی و چنین خواصی مقام تو نیست.
دلداده رفت و سالی را در سفر گذراند ، و خامی اش به پختگی مبدل گشت و بازگشت. به درخانهٔ یار محبوبش آمد و به صد ترس و بادب حلقه بر در کوفت.
یار بانگ زد : «کیستی؟»
گفت:«تو هستم!»
او تا چنین پاسخی را از دلداده شنید:
گفت:اکنونچون منی،ای من درا!
نیست گنجایش دو من در یک سرا!
«مولوی»
دقت کرده*ای ارباب! هر چیز خوبی که در این دنیا هست اختراع شیطان است؟ زنان زیبا, بهار, خوک شیری کباب کرده ,شراب و همه این چیزها را شیطان درست کرده است. و اما خدا، کشیش و نماز و روزه و جوشانده بابونه و زن*های زشت را آفریده است....!اَه!


زوربای یونانی / نیکوس کازانتزاکیس / تیمور صفری
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47