ایران رمان

نسخه‌ی کامل: { پاراگراف کتاب}
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47
جستجوگر واقعى صرفا در جستجوى دانش نيست، ‌در جست و جوى دانستن است.
مى خواهد خود عمل آموختن را بياموزد. او به نتيجه و هدف علاقه مند نيست. بيشتر به خود سفر علاقه مند است.
سفر بسيار زيباست.
هر لحظه اش سرشار از لذت است.
چه كسى سوداى مقصد را در سر دارد؟
سوداى مقصد و هدف آفريده ذهن تنبل است تا بتواند بياسايد.
آنگاه كه آگاه تر شوى، به روى هستى و تمام آنچه كه در پيرامون تو روى مى دهد باز و پذيرا مى شوى.
تمام درها و پنجره هايت گشوده مى شوند و هستى و حيات واقعى مى تواند وارد تو شود و تو راكد و كهنه نمى مانى، بلكه هر لحظه تازه تر مى شوى.


الماس هاى آگاهى
اشو
تا زنده بود، تا زمانی که چشمهایش از زندگی سرشار بود، فقط یادگار چشمش مرا شکنجه می داد؛ ولی حالا بی حس و حرکت، سرد و با چشمهای بسته شده آمده خودش را تسلیم من کرد با چشمهای بسته! این همان کسی بود که تمام زندگی مرا زهرآلود کرده بود و یا اصلا زندگی من مستعد بود که زهرآلود بشود و من به جز زندگی زهرآلود زندگی دیگری را نمی توانستم داشته باشم. حالا اینجا در اطاقم تن و سایه اش را به من داد. روح شکننده و موقت او که هیچ رابطه ای با دنیای زمینیان نداشت از میان لباسی سیاه چین خورده اش آهسته بیرون آمد، از میان جسمی که او را شکنجه می کرد و در دنیای سایه های سرگردان رفت، گویا سایهٔ مرا هم با خودش برد. ولی تنش بی حس و حرکت آنجا افتاده بود.

بوف کور
صادق هدایت
برترین خردآن است که لذت بردن از زمان اکنون را والاترین هدف زندگی قراردهیم، زیرا این تنها واقعیتی ست که وجود دارد ومابقی چیزی نیست جز بازی های فکر.
ولی می شود آنرا بزرگ ترین بی خردی هم نامید زیرا آنچه تنها برای یک لحظه هست وبعد همچون رویایی ناپدید می شود، هرگز به کوششی جانفرسا نمی ارزد.


درمان شوپنهاور
اروین د یالوم
رسالت دانشجو این است که در برابر درد های جامعه برای همیشه حساس بماند.
نه این که تا فارغ التحصیل شد و یک شغلی که پیدا کرد، هر قدر شغل اش بهتر می شود حساسیت اش کمتر بشود.
وای بر روزی که تحصیل کرده های جامعه اعم از دانشگاهی، روحانی در شکل آموزگار، دبیر، استاد... محقق علمی یا دینی، نویسنده، گوینده بی درد شوند.
وای به حال جامعه ای که گروه ممتازش تبدیل بشود به گروه بی درد.
خوب از کِی باید پیش بینی کنیم که به وادی بی دردان سرازیر نشویم؟
از همین دوره دانشجویی!
این دانشجوست که باید امروز در برنامه خودسازی پیش بینی کند چه جور خودش را بسازد که فردا به خیل بی دردان نپیوندد؛ بلکه روز به روز دردمندتر بماند.


جاودانه تاریخ
دکتر بهشتی
در نظریه‌ی دموکراسی فرض بر این بوده است که انسان حیوان ناطق [عاقل و متفکر] است و شکی نیست که آن را در یکی از کتب منطق خوانده بوده‌اند.
ولی انسان حیوان عاطفی است و فقط گهگاهی ناطق [عاقل و متفکر] است و برای رضایت دلِ خود از راه عواطف و احساسات گول می‌خورد.
ممکن است ادعای لینکلن صحیح باشد که «نمی‌توانید همه‌ی مردم را برای همیشه گول بزنید»، ولی شما برای حکومت بر مملکت وسیعی می‌توانید عده‌ی کافی از مردم را گول بزنید.
تخمین می‌زنند که بر عده‌ی ابلهان سیاره‌ی ما در هر دقیقه دویست نفر اضافه می‌شود که این یکی از اساسی‌ترین معایب_دموکراسی است.


لذات فلسفه
ویل دورانت
مرد خیمه دار: این زن و مرد به هم عاشقند. بینِ شان جدایی افتاده. حالا به هم رسیده اند. مرشد موکّل است غریبی بخواند و آنها را آشتی بدهد و از بیوفایی دنیا بگوید.

شاگرد دارالمعلمین: جز بیوفایی دنیا، داستان دیگری ندارید؟

مرد خیمه دار: غیر از بی وفایی دنیا مگر داستان دیگری هم هست؟


ندبه
بهرام بیضایی
در زندگی بسی نکته‌ها آموختم.
همه‌جا ابلهان را دیدم که بیش از هوشمندان تفاخر می‌کردند و کوته فکران را یافتم که پیوسته کوشای حکم فرمائی بر دانایان بودند؛
لاجرم خویشتن را از بد و نیک جهان برکنار گرفتم و دیوانگان را چون فرزانگان به حال خود گذاشتم تا اینان در آرامش بسر برند و آنان یکدیگر را بچنگ و دندان بدرند.


دیوان غربی شرقی
یوهان گوته
فوکو رؤیای «روشنفکری» را در سر دارد که «ویران‌کننده‌ی باور و تعمیم است، کسی که در درماندگی‌ها و محدودیت‌های زمان حال، نقاط ضعف، خطوط قدرت و فضاهای خالی را شناسایی و نشانه‌گذاری می‌کند؛ کسی که دائماً خود را تغییر می‌دهد؛ نه می‌داند دقیقاً به کجا خواهد رسید و نه این‌که فردا چگونه خواهد اندیشید؛ چرا که مراقب زمان حال است.»

نقش روشنفکر
ادوارد سعید
گاهی كه خاكستری می‌شوی تكليفت را با خودت نمی‌دانی.
هيچ‌چيز خوشحالت نمی‌كند، از چيزی هم نمی‌رنجی، فرقی ندارد كه بعدش چه می‌شود. توی دلت می‌گويی به درک!
هی! آدم در تنهايی است كه می‌پوسد و پوک می‌شود و خودش هم حاليش نيست.
می‌دانی؟ تنهايی مثل ته كفش می‌ماند؛ يک‌باره نگاه می‌كنی و می‌بينی سوراخ شده. يک‌باره می‌فهمی كه یک چيزی ديگر نيست. بيشتر آدم‌های دنيا در هر شغلی كه باشند از خودشان هرگز نمی‌پرسند چرا چنين شغلی دارند. چيزهای ديگر هم هست كه آدم دنبال دليلش نمی‌گردد. يكيش مثلاً تنهايی است.
خيلی‌ها فكر می‌كنند سلامتی بزرگ‌ترين نعمت است، ولی سخت در اشتباه‌اند. وقتی سالم باشی و در تنهايی دست و پا بزنی، آنی مريض می‌شوی، بدترين نحوست‌ها می‌آيد سراغت، غم از در و ديوارت می‌بارد، كپک می‌زنی!...
ما نسل بدبختی هستيم. دست‌مان به مقصر اصلی نمی‌رسد، از همديگر انتقام می‌گيريم...


تماما مخصوص
عباس معروفی
ما خیال می‌کردیم که راه رسیدن به آن ناکجا آبادمان از هر کوچه‌ای باشد، باشد؛ قصد فقط رسیدن است، به دست گرفتن قدرت است، حاکمیت سیاسی است.
فکر هم می‌کردیم این چیزها، این دورویی‌ها، پشت و واروهای هر روزه‌مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه قرضی در می‌آوریم و می‌اندازیم توی زباله‌دانی تاریخ.
اما حالا می‌فهمم تاریخ اصلا زباله‌دانی ندارد.
هیچ‌چیز را نمی‌شود دور ریخت.


نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47