ایران رمان

نسخه‌ی کامل: { پاراگراف کتاب}
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47
می دانی بزرگ ترین درد یک پهلوان چیست ؟ این است که زمانی که دیگر پهلوان نیست ، کسی از او یاری بخواهد .

شعبده و طلسم ــ چیستا یثربی
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم،

سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم،

بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،

سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،

سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم،

ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم

لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.

فلورانس اسكاول شين
... حیف آدم وقتی چیزی را درک می کند که کار از کار گذشته. وقتی آخر یک جاده هستی? دیگر چه اهمیتی دارد میان جاده چه نشانه ای برای تو بوده که راهت کوتاه تر و بهتر بشود...!

رام کننده ــ محمدرضا کاتب
با روحیه ی اشخاصی که هرگز شکست را نمی شناسند،حتی وقتی رو در رویشان باشد،چانه اش را بالا گرفت.می توانست رت را برگرداند.می دانست که می تواند.هیچ مردی نبود که اگر اسکارلت تصمیم می گرفت،نتواند به دستش بیاورد.
«فردا درباره اش فکر خواهم کرد،من راهی را برای بازگرداندن او خوام یافت.به هر حال فردا روز دیگری است.»

برباد رفته ــ مارگارن میشل
من از ازل بوده ام،هم اینک نیز هستم و تا ابد خواهم بود و هستی من پایان ناپذیر است.
در فضای بی نهایت شناور بوده ام،در عالم خیال به پرواز در آمده ام و به دایره ی نور برتر نزدیک شده ام و هم اکنون زندانی این جهانم.

اشکی و لبخندی ــ چبران خیلیل جبران
ــ واقعا جاودانه بودن چه حالی دارد؟
ــ گاه خوش و بیشتر ناخوش!میرندگیان گمان می کنند تحفه ایست،اما دریغ از کمی درایت...فکر می کنند که تنها تن آن هاست که اگر جاودان شود،ابدی خواند شد ولی انسان،جاودانه است بی آن که به تن خود محتاج باشد.باور کنید این جاودانگی تن جز دردسر هیچ چیز ندارد!

اشوزدنگهه ــ آرمان آرین
هلیا!
تو زیستن در لحظه ها را بیاموز
و از جمیع فرداها پیکر کینه توز بطالت را میافرین!
برای تو از لحظه های خوش صوت
از بی ریایی ی یک قطره آب - که از دست می چکد
و از تبلور رنگین یک کلام
و از تقدس بی حصر هر نگاه - که می خندد.
برای تو از سر زدن سخن می گویم.

بار دیگر شهری که دوست می داشتم ــ نادر ابراهیمی
ساعت 3 بامداد

صدای چیدن بشقاب ها و قاشق ها از پنجره طبقه چهارم ساختمانی که مشرف به حیاط ماست می آید.
سایه زنی با موهای ژولیده بر روی پرده سفید پنجره افتاده است.
بقیه پنجره ها خاموشند...
...یک بار در فرصتی که که پیش آمد ، دادستان فریاد کشید: - شما سه میلیون و نیم انسان را کشته اید! من اجازه صحبت گرفتم و گفتم: معذرت می خواهم دو میلیون و نیم نفر بیش تر نبوده!!!
سر صداهائی از همه جای تالار بلند شد و دادستان فریاد کشید که من باید از این همه وقاحت خجالت بکشم.
در حالی که من جز تصحیح یک رقم نادرست کاری نکرده بودم...!

مرگ کسب و کار من است ــ روبر مرل
قانون ذهن


شما تبدیل به همان چیزی می*شوید که درباره آن بیشتر فکر می*کنید. پس همیشه درباره چیزهایی فکر کنید که واقعا طالب آن هستید.

رازس _ دل من .....
"من هیچ استعداد خاصی ندارم. فقط عاشق کنجکاوی هستم"
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47