ایران رمان

نسخه‌ی کامل: { پاراگراف کتاب}
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47
زندگانی یک بار است
و بیش از یک بار هم نیست؛
یک بار.
همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم،
همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم،
همان یک بار که سیبی را گاز می زنیم و همان یک بار که تن در آب می شوییم؛

یک بار... یک بار و نه بیشتر.

بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم،

در پی لذت_اول ...


كليدر
محمود دولت آبادى
شاید من بهتر از هر کسی بدانم که
چرا انسان تنها موجودی است که می خندد:
تنها اوست که آن قدر عمیق رنج می برد که ناچار شده است خنده را ابداع کند.


فریدریش نیچه
اراده‌ی قدرت
آدم هر جا باشه عادت میکنه و دیگه براش سخته از اونجا بره، نحوه فکر کردن هم بعد از مدتی عادت میشه و دیگه عوض کردنش سخته.
من دیگه کشیش نیستم، اما همش بدونِ اینکه خودم بفهمم دعا میخونم!


خوشه های خشم
جان اشتاين بک
بارها و بارها سؤال همیشگی ام را تکرار کرده ام:
اگر از اول می دانستم روزی از دنیا خواهم رفت و باید درست در اوج خوشبختی با زندگی خداحافظی کنم، آیا باز هم زندگی روی این سیاره را انتخاب می کردم؟ یا اینکه دست رد به سینه ی این بازی بگیر و بستان می زدم و تشکرکنان آن را رد میکردم؟
چون ما فقط و فقط یک بار به دنیا می آییم. ما در این افسانه اسیر شده ایم و بعد، یک، دو، سه: داستان به پایان می رسد و عمرمان تمام می شود.


دختر پرتقال
یاستین گوردر
این شوخی نامردان است که امید می‌دهند و سپس بازپس می‌گیرند
و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند.



مرگ یزگرد
بهرام بیضایی
روشنفکر فردی است با یک قوه‌ی ذهنی وقف شده برای فهماندن، مجسم کردن و تبیین یک پیام، یک نظریه، یک رویه، فلسفه یا اندیشه، هم برای همگان و هم به همگان.
چنین نقشی لبه‌ی تیزی هم دارد و روشنفکر، بدون آن‌که مولد پرسش‌های گیج‌کننده باشد، نمی‌تواند این نقش را بازی کند.


نقش روشنفکر
ادوارد سعید
هدف و معنی زندگی ما این است که خود را از شر بندگی آنچه بی اهمیت و فریبنده است، آنچه بشر را از آزادی و سعادت باز می دارد خلاص کنیم.

باغ‌ ‌‌آلبالو
آنتوان چخوف
کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را می داد که هیچ گونه رضایت خاطری از آن نداشت.
کتاب به عنوان یک شی هم برای او معنای خاصی داشت، دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابان ها گردش کند، کتاب برای او به منزله عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته به دست می گرفت.
کتاب او را از دیگران به کلی متمایز می ساخت.


بار هستی
میلان کوندرا
هر کس به فکر این است که بچه خود را محفوظ دارد، ولی این کافی نیست. باید به او یاد داد موقعی که بزرگ شد خودش را حفظ کند، مصائب روزگار را تحمل کند. در برابر نعمت و نقمت، تنگدستی و فراوانی، مقاومت نشان دهد و در صورت لزوم روی یخهای ایسلند و سنگهای سوزان جزیره مالت زندگی کند.
آدمیزاد هر قدر هم بکوشد که از مرگ جلوگیری کند بالاخره خواهد مرد. بر فرض اینکه مرگ او خبط شما نباشد باز هم ناگوار خواهد بود. به جای کوشش برای نمردن، باید کوشش در زنده_ماندن را آموخت.


امیل
ژان ژاک روسو
اگر اولگا مختصری کم هوش تر بود شاید خودش را واقعاً قشنگ به حساب می آورد، اما چون باهوش بود، خود را کم جاذبه تر از آنچه واقعاً بود می دید. در واقع، نه زیبا بود و نه زشت...
.
چه فرقی می کند که قیافه اش چگونه باشد؟ چرا با مضطربانه خیره شدن در آینه، خودش را عذاب می دهد؟ مگر او فقط شیئی است برای نگاه مردانه؟ چرا خود را از قید قیافهٔ ظاهری آزاد نمی کند؟ آیا زن ها از این آزادی که مردها از آن برخوردارند، محرومند؟



مهمانی خداحافظی
میلان کوندرا
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47