ایران رمان

نسخه‌ی کامل: همین لحظه همین الان داری به چی فکر میکنی؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
به اینکه کاش خانوم معلم بره و بزرگوارانه تو آشتی پیش قدم بشهaad


به اینکه چرا ما فردا که عیده هیچ جا دعوت نیستیم ! مگه میشه ؟ مگه داریم ؟ bcmp




به اینکه .. امروز که تو شاهچراغ واسه بچه های اینجا دعا کردم ، یعنی میشه اینو جای عیدی ازم قبول کنن؟ آخه جون اعتبار هدیه دادن ندارم Tongue
به اینکه کی میشه منهم بتونم اعتبار ده تایی اهدا کنم به دوستان و دلشون رو شاد کنم !
zapszapszaps
و اینکه ثمین بانوی گل رو فردا با خودم ببرم مهمونی به صرف چلو کباب عید قربان!
asnaو اینکه هرچی که ثمین جان از خدا خواستن ، خودش به لطف و کرمش به ایشان عطا فرماید ان شالله !و دیگر هیچ.....xcvl
به اینکه کاش با خانوم معلم بریزیم رو هم xcvb و هر جا خواست اعتبار 10 تایی هدیه بده، برم واسش بدم asna




وااااااااااااااو من میمیریم واسه چلو کباب (هر کی ندونه فک میکنه من یه شکم پرست بی رقیبم در حالیکه کمی از نی قلیـ ـون چاق ترم Tongue)




و آخرشم دارم به این فکر میکنم که خانوم معلم خیلی خانومه ..خیلی گله .دوسش دارم هوارتا aadaaj
به اینکه من زودتر فهمیدم ثمین بانوی گلم خیلی مهربونه و
بیشتر دوسش دارم mara
xcvk
به اينكه عشقم رو خوشحال كه ميبينم ، غماى خودم يادم ميره :)
به اينكه خوبه دارمت :) مرسى كه برام موندى عشق :)
به اينكه قراره ببينمش ieir بهترين خبرى بود كه ميتونستم بشنوم Tongue
به اينكه عجب رول دارچين بستنى اى بود ناموس asna زدين بر بدن روشن شديم Tongue
به اينكه صدام چقدر مسخره س Undecided تازه فهميدم twol


# عشق
# خواهر
# رفيق
# CINNABON
اگه یکی باشه مشت مالت بده خیلی خوب میشه ...
به اینکه فردا بازم دعوتیم (جای ثمین بانو خالی) خسته شدم از این همه دعوتی به جان پسر همسایه ...
به اینکه یکی بیاد این ظرف ظروفا رو سرجاش بزاره من که حال ندارم ‎:-\‎
به اینکه برم مشاور اعظم رو مشت مال بدم خستگیش در بره و جبران زحمت هایی که بهش دادم بشهTongue




به اینکه فردا با خانوم معلم برم مهمونی یا با برف سیاه ؟؟؟
یعنی الان این بزرگترین چالش زندگی مجازیمه به جان خودم asnaasnaasna



به اينكه دوشنبه يا سه شنبه قراره بياد .... جيـــــغ ieir تنها خبرى كه مى تونست اينقدر خوشحالم كنه همينه :)
به اينكه باز آمد بوى ... مدرسه :| ناموساً از مهرماه متنفرم :|
به اينكه چقدر جوش زدم ... لعنتى ... همه ش بخاطر اين تافى هاى مسخره س :/
به اينكه هيجان دارم ... اونم خيلى زياد :)
به اينكه خاك تو سر اين اداره پست كنم :| از پنج شنبه اون هفته تا حالا هنوز بسته بهش نرسيده ! سگ تو روحش ... لعنتى ...
به اينكه همه كارام روى هم تلنبار شده ... كى حال داره بشينه تموم شون كنه :(
به اينكه بعد از يك ماه تقريبا اومدم اينجا :) دلم خيلى تنگ شده بود ! خيلى ... اينجا هنوزم رنگ و بوى آرامشش رو از دست نداده ... و اين خيلى عاليه :)
به اينكه لحباز خانوم باز نميخواد بره دكتر :/ همه ش من بايد حرص بخورم از دستش :(((
به اينكه دوستت و دوستتون دارم ايران رمان و ايران رمانياى عزيز :)
به " تنهام نذار دلت میاد ... کنار من نباشی ... حالا که من دوست دارم ... نگو می خوای جدا شی ... "
این آهنگ ... هیچ جمله و وآژه ای نمی تونه حسم رو بهش توصیف کنه ... منو میبره به 86-87 ... پر از خاطره ی خوب و خوش ... چقدر حس خوب ... خدایا شکرت که هنوز می تونم خاطره های قشنگمو گاهی به یاد بیارم ازشون لذت ببرم :)
به اینکه این 8 سال زندگی نتونست اینقدری که توی اون برهه از زمان بهم خوش گذشت ، بهم خوش بگذره ! گرچه هنوزم من جزئی از اونجام :)