به اینکه من زودتر فهمیدم ثمین بانوی گلم خیلی مهربونه و
بیشتر دوسش دارم
اگه یکی باشه مشت مالت بده خیلی خوب میشه ...
به اینکه فردا بازم دعوتیم (جای ثمین بانو خالی) خسته شدم از این همه دعوتی به جان پسر همسایه ...
به اینکه یکی بیاد این ظرف ظروفا رو سرجاش بزاره من که حال ندارم :-\
به اينكه خاك تو سر اين اداره پست كنم :| از پنج شنبه اون هفته تا حالا هنوز بسته بهش نرسيده ! سگ تو روحش ... لعنتى ...
به اينكه همه كارام روى هم تلنبار شده ... كى حال داره بشينه تموم شون كنه :(
به اينكه بعد از يك ماه تقريبا اومدم اينجا :) دلم خيلى تنگ شده بود ! خيلى ... اينجا هنوزم رنگ و بوى آرامشش رو از دست نداده ... و اين خيلى عاليه :)
به اينكه لحباز خانوم باز نميخواد بره دكتر :/ همه ش من بايد حرص بخورم از دستش :(((
به اينكه دوستت و دوستتون دارم ايران رمان و ايران رمانياى عزيز :)
به " تنهام نذار دلت میاد ... کنار من نباشی ... حالا که من دوست دارم ... نگو می خوای جدا شی ... "
این آهنگ ... هیچ جمله و وآژه ای نمی تونه حسم رو بهش توصیف کنه ... منو میبره به 86-87 ... پر از خاطره ی خوب و خوش ... چقدر حس خوب ... خدایا شکرت که هنوز می تونم خاطره های قشنگمو گاهی به یاد بیارم ازشون لذت ببرم :)
به اینکه این 8 سال زندگی نتونست اینقدری که توی اون برهه از زمان بهم خوش گذشت ، بهم خوش بگذره ! گرچه هنوزم من جزئی از اونجام :)