ایران رمان

به اینکه الان باید بخوابم و فردا صبح پاشم بشینم درس بخونم
اخه امتحان دارم

به این که من یه روز ریئیس سایت بشم

به اینکه واقعا کسی منو دوست داشته باشه؟
به اینکه شاید راست میگه زندگی من مزخرفه...
به اینکه عمر من کی تموم میشه،راحت میشم.

بـــــــه اینکه چرا دوستم تلفنو جواب نمیده؟؟؟؟؟

به اینکه چیکار میکنه الان
چند ساعته باهاش حرف نزدم دارم دیوونه میشم

به اینکه امتحانم چیکارکنم ،وای اگه گند بزنم به عقلم شک میکنمو ازین حرفا ....
اوووم به یارو مارم فک نمیکنم ،ینی کلا تو فازش نیستم:-)

امتحانم که بد بود

دارم به این فکر می کنم که واقعا ملیکا هیچ حسی به من نداره،مثل حس دوست داشتن.
دارم فکر می کنم که چرا بعضیا بهم حسودی می کنن من که چیزی ندارم.
دارم فکر می کنم که چرا دزواره وقتی می بینه روی کسی حساسم،تمام توانشو برای عذاب و حرص دادن من به کار می بره.
دارم فکر می کنم که چقدر خوبه یاسمن هست،واقعا یه دوست نمونه اس.خیـــــــــــــــــــلی دوستش دارم.

(۰۹-۱۰-۹۴، ۰۳:۱۲ ب.ظ)#*Ralya*# نوشته: [ -> ]دارم به این فکر می کنم که واقعا ملیکا هیچ حسی به من نداره،مثل حس دوست داشتن.
دارم فکر می کنم که چرا بعضیا بهم حسودی می کنن من که چیزی ندارم.
دارم فکر می کنم که چرا دزواره وقتی می بینه روی کسی حساسم،تمام توانشو برای عذاب و حرص دادن من به کار می بره.
دارم فکر می کنم که چقدر خوبه یاسمن هست،واقعا یه دوست نمونه اس.خیـــــــــــــــــــلی دوستش دارم.

به این چیزا فک نکن مغزت می پوکه از من به تو نصیحت