تر شود از اشك ابر ،هردشت و دمن
مى پرند پروانه ها خندان به سوى هر چمن
مى من ،فكر و قلم مى باشد
وان يكى خفته
يكى بـ ــوسه به انگشت می زند
نگاه كن برچشمان گرد پيرامون
عربى ندانند كودكان محزون
اى مى و اى شــ ـراب من
مونس روح و جان من
من به تو اى قلم قلم
مفتخرم،بهشت من
درميان جان خود ،باده اي كهن دارم
گه خورم و گه بدهم ،به هركسى من ندهم
ياد دارم در ازل پر كردند جام مرا
مى من ،جام مرا،ساغر ميناى مرا
مى من پرشده ى اشك لطيف ادم است
نشكند تا نشكند قلب لطيف ادمش
دلم از اشنا پر زغم است
غريبه ايى مى خواهم
درخلوت و تنهايى خود
هم سخنى مى خواهم
ز من شنوى هرگز اميدوار مباش
به لب خندان و گفتار شيرين ای دوست
تا غرور چشم مرد،زير لگام روزگار
همچو سرو بيقرار،اميد هست
ترس تو كامل بجاست
واى بردولتمرد
او چه گويد روز محشر
درميان ان نگاه