ایران رمان

نسخه‌ی کامل: معرهای رق صان من|دختر علی کاربر انجمن ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36
تو عشق را هم نشين جفت دانى هنوز
عشق راز و رمز ننوشته ى خدا باشد
 
ترك مى و ساغر كن
دنيا وفا نمى كند
بره ى خوش گوشت را
گرگ رها نمى كند
 
وقتى به ديوار نزديك ،سنگ زدى
مسافت ،
سخت زند سنگ را بر سر تو
 
غريبانه سر به بيابان نهادم
درشهر خبرى نيست
وان نيست كه نيستم به جايش
خبرى نيست
 
تن را چون بنگرى پوست و استخوان باشد
قلب را چون بنگرى ،كاشانه ى وفاباشد
زخم چون زند بر ان دست يك ظالم
زخمه ها طول كشد تا زان رها باشد
 
تا خانه هست ويران در ارزوى فردا
امروز هست ديروز،فردا شود هم امروز
 
همو ذات پاك خدا خود بداند
چگونه دلم را دلت را
دلش را کند شاد
 
كلك هرگز ندانم من ،فرزانه ام فرزانه ام
با نام دوست عاشق شوم ،ديوانه ام ديوانه ام
 
دست زن و پاى كوبم من
ميل طرب دارم
درويش ديده ايى هرگز
خونش به تن دارم

رقص ى كنم با وفا
روم سوى كبريا
بـ ــوسه زنم بر كلون
ندا زنند تو بيا
 
درمان كند وهم تو را گر عاشق گردى
رو سوى خدانظر كنى ايمن گردى
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36