ایران رمان

نسخه‌ی کامل: هركى مى خواد بياد داخل محفل ما .
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت

گرد خط او چشمهٔ کوثر بگرفت

دلها همه در چاه زنخدان انداخت

وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت

حافظ
تا چند بسته ماندن در دام خود فريبي
با غير آشنايي، با آشنا غريبي؟

ساعد باقري
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
ترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

حافظ
یا چشم از من بگیر واز خویش برانم
یا تنگ درآغوش بگیرم که بمیرم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم

در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم

یک همدم باوفا ندیدم جز درد

یک مونس نامزد ندارم جز غم

حافظ
من و تو چنان آیینه ها بودیم رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود          
        وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
«حافظ»
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي آنكه وعده باشد در انتظار بوده

ضميري
مرسی از همزمانیت صنی asnaasna


درست اول اين نوبهار عاشق شد     
دلم ميان همين گير و دار عاشق شد
عبدالله اسفندياري