داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا
در هوای دوستداران دشمن خویشم رهی
در همه عالم نخواهی یافت مانند مرا .
رهی_معیری
اى که پيغمبر مقام از عرش برتر يافته
ز آستانت آسمان، معراج ديگر يافته
محتشم کاشانى
ه بده
معراج انبيا و شب قدر اصفيا
گيسوى روز پوش قمرساى مصطفى
خواجوى کرمانى
ى بده
ياد ار
زشمع مرده ياد ار
(فكر كنم از دهخدا باشه)
رهى به ناله دهى چند دردسر ما را؟
بمير از غم و کوتاه کن فسانه ى خويش
رهى معيرى
شين بده
شبى ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه شمع با پروانه گفت
تو بندگى بگزين شهريار بر در دوست
که بندگان در دوست شهريارا نهند
شهريار
دال بده
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است
تو تا يک مختصر جانى بگيرى
کند جان مختصر بيچاره مادر
ايرج ميرزا
ر بده