ایران رمان

نسخه‌ی کامل: هركى مى خواد بياد داخل محفل ما .
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان بی زبانی گفتند
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
شهر بى تو مرا قفس شده هر لحظه
اندوه و غم هم نفس شده هر لحظه
س خ
هان ای دل عبرت بین
از دیده نظر کن هان
نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم

که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی

نه سراغ من گرفتی نه سخن به نامه گفتی

به همان بهـانه ای که،نشنیده ای ندائــی


فریدون مشيري

ى بدهxcvl
يارب نگاهت مى كنم تا اوج درد زار خويش
هردم صدايت مى كنم تا انتهاى بى كسى
س خ
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد

میثم امانی
دال بدهxcvl
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به مزه مسئله آموز صد مدرس شد
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من درد و را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار زخمی دارم
آن زخم به صد هزار درمان ندهم