ایران رمان

نسخه‌ی کامل: هركى مى خواد بياد داخل محفل ما .
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
از دست و زبان كى برايد
كز عهده ى شكرش بدرايد
در این دوران که مردانش عصا از کور می دزدند
من از خوش باوری اینجا محبت جستجو کردم
محبت، آتشى کاشانه سوز است
دهد گرمى، وليکن خانه سوز است


رهى معيرى
ت بدهxcvl
اى بابا چرا کسى مشاعره نمس کنه.عه:-2-42-:

تو چون نسيم گذر کن به عاشقان و ببين
که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند


شهريار
دال بدهdfgh
در وسعت نگاهت جا نداشتم
رفتم
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهرى و تو نورى تو عشقى و تو جانى


رهى معيرى

ى بدهxcvl
يک دو نفس خيال باز، رشته شوق کن دراز
تا ابد از ازل بتاز، ملک خداست زندگى


بيدل دهلوى

ي بدهxcvl
يارى که داد بر باد آرام و طاقتم را
اى واى اگر نداند قدر محبتم را


رهى معيرى
الف بدهxcvl
انقدر باريد باران چشمهايم برايت
كه اسمان حسودى كرد به چشمانم
س خ
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم