ایران رمان

نسخه‌ی کامل: هركى مى خواد بياد داخل محفل ما .
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
اگر چراغ بميرد صبا چه غم دارد
و گر بريزد کتان چه غم خورد مهتاب

سعدى
ب بدهxcvl
بیا تا هست جانی بر روی سپیدم
غزلی گویم تا شایدکمی آرام گیرم
سروده ی خودم
ما را همه شب نمى برد خواب
اى خفته روزگار درياب


سعدى
ب بدهxcvl
بیدار شو ای دل که جهان می‌گذرد

وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد

در منزل تن مخسب و غافل منشین

کز منزل عمر کاروان میگذرد

مولانا
در باديه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه مى رود آب


سعدى

ب بدهdfgh
بخت نافرجام اگربا عاشقان یاری کند
یارعاشق سوزما ترک دل آزاری کند
«رهی معیری»
در رفتن جان از بدن گويند هرنوعى سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مى رود
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است،
شیشه ی بشکسته راپیوندکردن مشکل است،
کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد،
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

صائب تبریزی

ت بده
تویی دریا ی من ماهی چنان دارم که میخواهی

بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده ام تنها
مولوی
امشبى را كه در انيم غنيمت شمريم
شايد اى جان نرسيديم به فرداى دگر