ایران رمان

نسخه‌ی کامل: هركى مى خواد بياد داخل محفل ما .
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
دوست دارم نزنی شانه و هی گیر کند

لای موهای پریشان تو ، انگشتانم

ميم. بدهxcvl
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
من شنيدم ، گفته اى بايد فراموشت كنم...

من نمُردم ، آدمِ زنده نميخواهد وصى ..

ى بدهdfgh
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اى كه انيس من تويى بى تو به سر نمى شود
يار جليس من تويى بى تو به سر نمى شود
مولانا
دل و جان اش چو با الله پيوست
اگر زين اب و گل شد لا كجا شد
مولانا
دوست دارم نزنی شانه و هی گیر کند

لای موهای پریشان تو ، انگشتانم


ميم بدهxcvl
مرد ان است كه در كشاكش دهر
سنگ زيرين اسياب باشد
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
شاید که از خزانه ی غیبم دوا کنند