ایران رمان

نسخه‌ی کامل: هركى مى خواد بياد داخل محفل ما .
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
یافتم روشندلی، از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم، از صفای نیمه شب

رهی معیری
برسرماآسمان چو آسیا در گردش است
زیر این سنگ آسیای سخت ماچون دانه ایم
مي يابم از خود حسرتي باز از فراق کيست اين
آماده ي صد گريه ام از اشتياق کيست اين
وحشي بافقي
نام تو مهر زده
بر جمله ی هستی من 
ای به فدای نام تو
هستی و هم مستی من 
س.خ
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهی کن و لیک آن نکن

مولوی
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

هوشنگ ابتهاج
ترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

حافظ
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد

صائب تبریزی
در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی:

حُکمی که قضا بُوَد ز من می‌دانی؟

در گردشِ خود اگر مرا دست بُدی،

خود را برهاندمی ز سر گردانی

خیام
یار رب چه چشمه ای است محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم

واقف هندی