ایران رمان

نسخه‌ی کامل: هركى مى خواد بياد داخل محفل ما .
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست

تا بندهٔ تو شده‌ست تابنده شده‌ست

زان روی که از شعاع نور رخ تو

خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست

حافظ
تني آلوده درد و لبريز غم دارم
ز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم

ابوالحسن ورزي

xcvl
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه 
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه 
چون جامه به وقت مصیبت سیه کنند 
من موی ز مصیبت پیری کنم سیاه
هر سر موي تو را با زندگي پيوندهاست
با چنين دلبستگي از خود بريدن مشکل است
صائب تبريزي
تو درياي من بودي آغوش وا كن
كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد

حميدي شيرازي
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم

دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم

سيد محمد علي آل مجتبي
مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
تا چند از این غرور بسیار تورا
تا کی ز خیال هر نمودار تورا
سبحان‌الله که از تو کاری عَجَب است
تو هیچ نه و این همه پندار تورا
مولانا
از عشق من به هر سو در شهر، گفتگويي ست

من عاشق تو هستم، اين گفتگو ندارد

شهريار