ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
همه ی شهرهای دنیا
در نقشه ی جغرافیا
به نظرم نقطه های خیالی اند
مگر یک شهر
شهری که در آن عاشق ات شدم
شهری که بعد از تو وطنم شد...

"سعاد الصباح"
سعی كردم چیزهایی بفهمم
دوره كردم آخرین درسی را كه افلاطون
در دهان معلمش گذاشت
خواندم كه روح تواند گریزد چون جسم مرد
روح نمی میرد
گفتن بدرود برای انكار جدایی است
آدم هاخداحافظی را اختراع كردند
زیرا فكر می كردند بی زوالند
با اینكه می دانستند زندگی اشان را دوامی نیست
در ساحل كدام رودخانه
این گفتگوی نامعلوم را فرو خواهیم گذاشت ؟
آیا ما دوتن
دلیا و بورخس
اهل شهری نبودیم كه یك بار در جلگه ها
ناپدید شد ؟

((خورخه لوییس بورخس))
یخ آب میشود در روح من،
در اندیشههایم.
بهار،
حضور توست
بودنِ توست.

"مارگوت بیکل"
بازوهاي تان را نمي خواهم
شانه هايتان را نمي خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را داريد
بگذاريم همه چيز همين طور بماند
من در خانه اي قديمي زندگي مي کنم
جايي که هيچ چيز فرياد پيروزي سر نمي دهد
و تاريخ نمي خواند
جايي که هيچ چيز گلي نمي کارد
گاهي ساعتم ميافتد پايين
گاهي خورشيد من به تانک آتش گرفته اي مي ماند
من ارتش هايتان را
نمي خواهم
يا
بوسه تان را
يا
مرگ تان را
من خودم
آنها را دارم
دستهايم بازو دارند
بازوهايم شانه
شانه هايم مرا
من خودم را دارم
شما زماني مرا داريد که مرا ببينيد
ولي من دوست ندارم که شما مرا ببينيد

((چارلز بوکوسفی))
گر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم
میکوشم بیشتر اشتباه کنم
نمیکوشم بینقص باشم.
راحتتر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم
در واقع، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک میکنم
بیشتر به سفر میروم
غروبهای بیشتری را تماشا میکنم
از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانههای بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آنها نبودهام
بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواریهای تخیلی کمتری
من از کسانی بودم
که در هر دقیقهی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بیشک لحظات خوشی بود اما
اگر میتوانستم برگردم
میکوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم
اگر نمیدانی که زندگی را چه میسازد
این دم را از دست مده!
از کسانی بودم که هرگز به جایی نمیروند
بدون دماسنج
بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم- سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم - میکوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز
بیشتر دوچرخهسواری میکنم
طلوعهای بیشتری را خواهم دید و با بچههای بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
- اما حالا هشتادو پنج سالهام
و میدانم رو به موتم-.

"خورخه لوئیس بورخس"
پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد پر بگیرد
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
می گویم اش ,آنجا بمان ,نمی گذارم کسی ببیندت
پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد بیرون شود
اما ویسکی ام را سر می کشم رویش
و دود سیـ ـگارم را می بلعم
و فاحشه ها و مشروب فروشی هاو بقال ها
هرگز نمی فهمند که او آنجا است
پرنده ای آبی در قلب من هستکه می خواهد بیرون شود
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
می گو یم اش,همان پایین بمان
می خواهی آشفته ام کنی؟
می خواهی کارها را قاطی پاتی کنی؟
می خواهی در حراج کتابهایم توی اروپا غوغا به پا کنی؟
پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد بیرون شود
اما من بیشتر از این ها زیرک ام
فقط اجازه می دهم ,شب ها گاهی بیرون برود
وقت هایی که همه خوابیده اند
توی چشم هایش نگاه می کنم
می گویم اش ,می دانم که آنجایی
غمگین مباش
آن وقت فرو می دهم اش
اما او انجا کمی آواز می خواند
نمی گذارمش تا کاملا بمیرد
و ما با هم به خواب می رویم
انگار که با عهد نهانی مان
و این آن قدر نازنین هست
که مردی را بگریاند
اما من نمی گریم
تو چطور؟

((چارلز بوکوفسکی))
ناخن جونده


بعضي ها ناخن هايشان را مانيكور مي كنند

بعضي خوب كوتاهش مي كنند

بعضي ها سوهان مي زنند

اما من همه شان را كاملا مي جوم.

درسته عادت خيلي بديه

اما قبل از اين كه ملامتم كنيد

يادتان نرود كه تا حال حتي

يك نفر را هم با ناخن خراش نداده ام.

((شل سیلور استاین))
گروه موسيقي


اگر ما يك گروه موسيقي بوديم،

اونوقت به همه جاي دنيا سفر مي كرديم.

كنسرت اجرا مي كرديم و لباسهاي پولك دوزي شده مي پوشيديم.

اگر ما يك گروه موسيقي بوديم.

اگر ما يك گروه موسيقي بوديم،

و اگر آن بالا روي صحن تالار در حال اجرا بوديم،

مردم ما را مي ديدند، عاشق ما مي شدند و برامون كف مي زدند.

اگر ما يك گروه موسيقي بوديم،

اونوقت يك ميليون آدم توي دنيا به ما علاقمند بودند.

بهشون لبخند مي زديم و پشت عكسهامونو امضا مي كرديم.

اگر ما يك گروه موسيقي بوديم،

همه مردم دست مارو مي بوسيدند.

ميلونر مي شديم و موهامونو بلند مي كرديم.

اگر ما يك گروه موسيقي بوديم،

تنها هفت بچه ايم كه توي سرما مي لوليم

با گيتارهاي دست ساز و سطلهاي شن و كوزه هاي كوچك.

و از قوطي هاي كنسرو سيب زميني به جاي طبل استفاده مي كنيم.

فقط هفت تا بچه كه توي ماسه مي لولند،

با هم گپ مي زنيم و به هم دست تكان مي ديم.

و فكر مي كنيم و خوابهاي خوش مي بينيم.

چي مي شد اگر ما يك گروه موسيقي بوديم؟


((شل سیلور استاین))
غمگینم
چونان پیرزنی که
آخرین سربازی که از جنگ بر می گردد
پسرش نیست ..." مایاکوفسکی "
خوب گوش کنید بچه ها
کبوتر نماد صلح است
برای همین ما در اینجا یک عالم کبوتر داریم
فقط یک چیز کم داریم و آن صلح است
حالا کی می داند صلح کجاست ؟؟

" شل سیلور استاین "