ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
از سبويي در ميان گُلها
تنها باده مي نوشم. هيچ كس در كنارم نيست--
تا برگيرم قدحم را، از ماه تابناك مي خواهم
سايه ام را نزدم بياورد تا سه تن شويم.
افسوس، ماه توان نوشيدن ندارد
و سايه ام در بر مي گيردم بي خيال؛
اما مدتي است تنها همين دوستان را دارم
تا مسرورم كنند در هنگامه ي آخر بهار ........
آواز مي خوانم. ماه همراهي ام مي كند.
مي رقص م. سايه ام در مي غلتد.
از ديرباز مي دانستم كه همدم زاده شده ايم.
و آن گاه كه سرمست بودم، يكديگر را از دست داديم.
...... بايد آيا اين كامجويي همواره مهيا باشد؟
راه دراز رودخانه ي ستارگان را تماشا مي كنم...

باده پیمایی با ماه (لی بو)
امید
" اميد " چون آن پرنده ايست
كه در روح آشيان دارد
و آواز سر مي دهد با نغمه اي بي كلام
و هرگز خاموشي نمي گزيند
و شيرين ترين آوايي ست كه
در تندباد حوادث به گوش مي رسد
و توفان بايد بسي سهمناك باشد
تا بتواند اين مرغك را
كه بسيار قلبها را گرمي بخشيده
از نفس بيندازد
من آنرا در سردترين سرزمين شنيده ام
و بر روي غريب ترين درياها
با اين حال ؛ هرگز ؛ در اوج تنگدستي
خرده ناني از من نخواسته است..

امید (امیلی دیکنسون)
ﻣﻦ ﻫﻨوز
ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ...
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ.

از : ناظم حکمت
مترجم: پرستو ارسطو
بانوی من !
دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم !
در عصری مهربانتر و شاعرانهتر !
عصری که عطرِ کتاب ،
عطرِ یاس و عطرِ آزادی را بیشتر حس میکرد !

دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست میداشتم !
در عصر هیزم و بادبزنهای
اسپانیایی
و نامههای نوشته شده با پر
و پیراهنهای تافتهی رنگارنگ !
نه در عصر دیسکو ،
ماشینهای فراری و شلوارهای جین !

دلم میخواست تو را در عصرِ دیگری میدیدم !
عصری که در آن
گنجشکان ، پلیکانها و پریان دریایی حاکم بودند !
عصری که از آنِ نقاشان بود ،
از آنِ موسیقیدانها ،
عاشقان ،
شاعران ،
کودکان
و دیوانگان !

دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گلُ شعرُ بوریا وُ زن ستم نبود !
ولی افسوس !
ما دیر رسیدیم !
ما گل عشق را جستجو میکنیم ،
در عصری که با عشق بیگانه است !

"نزار قبانی"
از کتاب: "تمام کودکان جهان شاعرند" / ترجمه: یغما گلرویی
چه بر سر من آمده
ديگر از دوريت نمي ترسم
از اينکه نيستي
و از ترس نبودنت نمي هراسم و نمي ميرم
چه بر سرم آمده
که به وقت خدا حافظي
اينچنين بي باک
از تو روي بر ميگردانم
و از ترس دلتنگي و دوري
بارها و بارها سر بر نمي گردانم
راستي تو بگو
چه بر سر من آمده

تريستان تزارا
در زندان کوچک تو
سردي ديوارها
به چشمانت
رنگ آسماني مي بخشد

ديري است که عشقي از تو
در من نمانده
در زندان کوچک تو
ما شبيه پروانه ها هستيم
و براي گريز از يکديگر
به شيشه هاي پنجره کوبيده مي شويم

من براي نجات خويش
گلهاي اتاقت را
آب مي دهم
عطر آن ها
سردي لب هاي تو را دارد

واچاگان پاپويان
انگار
سالها طول کشید
که دسته یی بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپید
در قلبم
بکارم
اما
انتظار
ارزشش را داشت
چون عاشق بودم

ریچارد براتیگان
مست شويد
تمام ماجرا همين است
مدام بايد مست بود
تنها همين
بايد مست بود تا سنگيني رقتبار زمان
که تورا ميشکند
و شانههايت را خميده ميکند را احساس نکني
مادام بايد مست بود
اما مستي از چه ؟
از شراب از شعر يا از پرهيزکاري
آنطور که دلتان ميخواهد مست باشيد
و اگر گاهي بر پلههاي يک قصر
روي چمنهاي سبز کنار نهري
يا در تنهايي اندوهبار اتاقتان
در حاليکه مستي از سرتان پريده يا کمرنگ شده ، بيدار شديد
بپرسيد از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که ميوزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز ميخواند و سخن ميگويد
بپرسيد اکنون زمانِ چيست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را ميدهند
زمانِ مستي است
براي اينکه بردهي شکنجه ديدهي زمان نباشيد
مست کنيد
همواره مست باشيد
از شراب از شعر يا از پرهيزکاري
آنطور که دلتان ميخواهد

شارل بودلر
چون دوستم ميداري و تنگ در آغوش ميکشي
هيجانزده تسليم ميشوم
تا توفانها و هراسهايم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو

بايد شبهاي ناخوشايند را
از فريادهاي شوقمان لبريز کنيم
شبهاي آرام را افسون کنيم
عشق من با من سخن بگو

در شبي که قرباني سرنوشتهاي شوم است
اشباه دلهره ميآفرينند
و تو مگر مردهاي هستي ؟
عشق من با من سخن بگو

دوستم اگر داري
بايد بگويي
هيجانت را بايد ثابت کني
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو

دروغ هم حتي گفته باشي
حتي وانمود به شور و هيجان هم کرده باشي
براي اينکه رؤيا ادامه يابد
عشق من با من سخن بگو

روبر دسنوس
باورت بشود يا نه
روزي مي رسد
که دلت براي هيچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد
براي نگاه کردنم ، خنديدنم
و حتـــي اذيت کردنم
براي تمام لحظاتى که در کنارم داشتي
روزي خواهد رسيد که در حسرت تکرار دوباره من خواهي بود
مي دانم روزي که نباشم هيچکس تکرار من نخواهد شد

بهوميل هرابال