ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
به تو انديشيدن سکوت من است
عزيزترين ، طولاني ترين و طوفاني ترين سکوت
تو درونم هستي ، هميــــــــــــشه
همچون قلبي که نديده ام
همچون قلبي که به درد مي آورد
همچون زخمي که زندگي مي بخشد

روبرو دسنوس
به روياهايت زياد نزديک نشو
همچو دود مي مانند
شايد پراکننده شوند
خطرناکند
شايد هميشگي شوند

آيا در چشمان روياهايت نگريسته اي
بيمارند
چيزي در نمي يابند
خودخواهند
تنها به خود مي انديشند

به روياهايت زياد نزديک مشو
غير واقعي اند
بايد بروند
ديوانگي اند
مي خواهند بمانند

اديت سودرگران
بر روي شن

عشقي که بر اساس مهر و محبّت بنا نشده باشد
چونان قلعهاي است بر روي شن
حتي اگر ديوارهايش مستحکمترين باشند
سر به آسمان ساييده باشد
ماهرانه بنا شده باشد
با زيباترين طراحيها
و درخشش مجسمهها بر فراز طاقچهها
و جويهاي جاري در گوشههاي پنهان
با اين حال
با وزش بادي مخالف
ريزش باراني غمگين
گذر روزها
ديوارها سر تسليم فرود ميآورند
قلعه فرو ميپاشد
و با خاک يکسان ميشود

عشق
براي تحمل رنجِ زندگي
اندوه و پريشاني اين کرهي خاکي
اساسي از مهر و محبّت را نيازمند است

الا ويلر ويلکاکس
تمام اصل های حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
واصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم: هر انسانی حق دارد هر کسی را که می خواهد دوست داشته باشد
تو را به جای همه کسانیکه نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام، دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم، و برفی که آب می شود، و به خاطر نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن ، دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم،دوست می دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده،شاید دوباره گلی بروید
شبیه آنچه که در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی ،هرگز مگو ، هرگز
paul aluard
تک گویی های خودباورانه

من؟
به تنهایی قدم می زنم


و زیر پایم
خیابان های نیمه شب
جا خالی می کنند.
چشم که می بندم
میان هوس های من
این خانه های رویایی خاموش می شوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بلندا ی سراشیبی ها
آویخته است.

من
خانه ها را منقبض می کنم
و درختان را می کاهم
دور که می شوم
قلاده نگاهم می افتد
به گردن آدم های عروسکی
که بی خبر از کم شدن
می خندند، می بوسند، مست می شوند
و با یک چشمک من خواهند مرد،
حتی حدس هم نمی زنند.

من
حالم که خوب باشد
به سبزه
سبزی اش را می دهم
و به آسمان سپید
آبی اش را
و طلا را وقف خورشید می کنم.
با این وجود در زمستانی ترین حالت ها
باز هم می توانم
رنگ را تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن.

من
می دانم روزی خواهی آمد
شانه به شانه ی من،
پرشور و زنده
و می گویی که رویا نیستی
و ادعا می کنی
گرمای عشق، تن را ثابت می کند.
اگرچه روشن است عزیزم،
همه ی زیبایی ات، همه لطافت ات
هدیه ای است
که من به تو داده ام.

سيلويا پلات
گفته بودم
فراموشي زمان مي خواهد
اشتباه بود
فراموشي زمان نمي خواهد
فراموشي دل مي خواست
که آن هم پيش تو ماند

اُزدمير آصف
ادعاي بي تفاوتي سخت است
آن هم
نسبت به کسي که
زيباترين حس دنيا را
با او تجربه کردي

مارگارت آتوود
[highlight=#fafafa]
[highlight=#fafafa]
[/highlight]
[/highlight]
از برگ های دفترم بیرون بیا
از ملافه های رختخوابم بیرون رو
از فنجان قهوه ام بدر آی
از قاشق شکر
از دگمه های پیراهنم
... از نخ دستمالم بیرون شو
از مسواکم
از کف خمیر ریش روی صورتم
از همه ی چیزهای کوچک بیرون آی
تا بتوانم کار کنم!

نزار قبانی
دلدارم از من پرسيد :
- تفاوت من و آسمان چيست ؟!
- تفاوت؟ ، عشق من ! در اين است :
وقتي تو مي خندي
من آسمان را از ياد مي برم...‏

نِزار قبّانی