ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تو گفتی که پرنده ها را دوست داری
اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی

تو گفتی که ماهی ها را دوست داری
اما تو آن ها را سرخ کردی

تو گفتی که گل ها را دوست داری
و تو آن ها را چیدی

پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن.

" ژاک پره ور "
ما , ماهیانی آواز خوانیم ,

چه بسا که به تور می افتیم

و بر سر میزهای شام آورده می شویم .

چه گواراییم ما !

اما

روزی خواهد رسید

که آوازهای ما

استخوانهامان را

در گلوشان بشکند !


"آندره وزنه زنسکی"
یكدیگر را می آزاریم
بی آنكه بخواهیم،
شاید بهتر آن باشد كه دست به دست یكدیگر دهیم
بی سخن
دستی كه گشاده است
می بَرد
می آورد
رهنمودت می شود
به خانه یی كه
نور دلچسبش گرمی می بخشد.

"مارگوت بیکل"
در خاموشی شب
بلبل بانگ برداشت و آواز شبانه اش به عرش خداوند رسید
خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن
در قفسی زرینش کرد و به او روح نام داد
از آن پس
مرغ روح در قفس تن زندانی است
ولی همچنان گاه و بیگاه نوای دلپذیرش را سر میدهد

گوته
عشق هدیه است...

جان دارُ و مجسم!

حادث می شود و تحمیلش نمی توان کرد.

قلب را لبریز می کند.

با عقل فهمیده نمی شود و به چنگ نمی آید.

مقدری است که همه چیز را دگرگون می سازد.

عشق هدیه است...

تردترین و گران مندترینِ هر زندگی.

دوست داشتن و دوست داشته شدن

و از نو شناختن هر روز .

مارگوت بیکل
هنگام گسسته شدن پیوند دوستی ها

عشق دیرسال

به نفرت می گراید...

آیا این عشق بود؟

کسی که به حقیقت دوست می دارد

می تواند بپذیرد

خوش بخت نشدن در کنار هم را

شکستی مشترک را...

کسی که به حقیقت دوست می دارد

بدیاری دیگری را نمی خواهد.

کسی که به حقیقت دوست می دارد

بی نفرت به سوگ می شیند.

"مارگوت بیکل"
آه ! ای کاش ، روزی از غریزه ی خرگوشیت رها شوی و بدانی
شکارچیت نیستم،
عاشق توام.


  • نزار قبانی
غمگینم
چونان پیرزنی
که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد
پسرش نیست.



  • مایاکوفسکی
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..

  • نزار قبانی
به قدری دوستت دارم كه
گاهی قلبم می گيرد
و نمی دانم چه خاكی به سرم بريزم
بيش از توانم دوستت دارم ...

  • اشتفان تسوایگ