ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
سرانگشتانت شکوفه می دهند
تا من ببویمشان
و دست هایت به لب هایم آب
تا زنده بمانم
چون مادری به کودک خویش.
آه انگشتانت
آنها حتی قلب مرا شخم زده اند
و اکنون قلبی سوخته ام
آنگاه که تو
حجم خالی آغوشم را پر می کنی
قلبی سوخته
در کوزه آبی که تو می نوشانی ام.



"پابلو نرودا"
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن



"پابلو نرودا"
ترجمه از: احمد شاملو
وقتی تو می خوانی مرا

وقتی تو آوازم می کنی

صدایت

لایه ای از دانه روز برمی دارد

و پرندگان زمستانی

هم آوایت می شوند.



گوش دریا

پر است از زنگ و زنجیر و زنجره

از موج و اوج و حضیض

و من

پرم از تو

وقتی تو آوازم می کنی.



"پابلو نرودا"
به گذشته می اندیشم
جایی که تو
میان شاخه ای نشسته ای و

آرام به میوه ای بدل می شوی
جایی که ریشه ات، شیره زمین را می نوشد
و سرود بوسه ات
هجاهای یک ترانه را بخش می کند

عطر تو
به تندیسی از یک بوسه بدل می شود و

آفتاب و زمین
سوگندهاشان را به جا می آورند در برابرت

میان شاخه ها، گیسوی تو را خواهم شناخت
و چهره ات را که در دل برگی تصویر می شود

و تو
تا نزدیکی عطش من
گلبرگ هایی خواهی آورد
و دهانم
با طعم تو آگین می شود
با بوسه و خونت
که توامان، میوه ای است مرا
از باغچه ای که عاشقانش در آرزویند



"پابلو نرودا"
کلمه های من

نوازش گرانه برتو می بارید

دیر زمانی صدف آفتابی اندام تو را دوست داشته ام

تا به آ نجا که بیانگارم دارنده دنیایی ام

از کوه ها برای تو گلهای شاد می آ ورم

سنبل آبی، فندق تاری

و سبد های وحشیِ بوسه

میخواهم با تو آن کنم

که بهار با درختان گیلاس می کند.



"پابلو نرودا"
دوستت ندارم
چنان که گویی زبر جدی یا گل نمک
یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
تو را دوست دارم
همانند بعضی چیزهای سیاه
که باید دوست داشت
محرمانه، بین سایه و روح
تو را دوست دارم
همانند گلی
که هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی را دارد.
ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که می روید در روحم سیاه
تو را دوست دارم
بدون آنکه بدانم
چگونه،چه وقت،از کجا
دوستت دارم
سریح،بون پیچیدگی و غرور
تو را دوست دارم
چون راه دیگری نمیدانم که در آن
"من" وجود ندارم و تو...

چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینه ام،دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
وقتی بخواب میروم..


"پابلو نرودا"
در گیسوان تو
درختان کاج غنوده اند
درختانی سترگ
از مجمع الجزایری که منم.

در پوست تو
قرن ها خفته اند
و در خلوت سبزت
حافظه ام آرمیده است.

این قلب گمشده را هیچ کس
درمان نتواند کرد.
(چنین می اندیشیدم)
تا تو آمدی
و بال و نهال
با نفست طلوع کرد
در همیشه ظلمات من
و با لمس دستانت
تنم را
دوباره آفریدی.



"پابلو نرودا"
نام تو

شراب من
سیاره من
نام تو، تمام من.

ماتیلده رودخانه ای است
جاری از سرزمین قلبم
و زورق ها
چه با شکوه در می نوردند
مرا در بی کرانگی نام شکوهمند تو
ماتیلده!

ماتیلده
نامی غنوده بر تاکی برهنه
آمیخته با بوی خوش عشق.

هجومم کن!
با لب های داغت هجومم کن!
مرا بپرس
همه مرا از من
تمام آنچه را دوست می داری
تنها بگذار
چونان زورقی از میان نامت عبور کنم.

بگذار در تو بخوابم
بگذار در تو بمیرم
در نام تو، ماتلیده من!



"پابلو نرودا"
رنگ چشمان تو

آه! رنگ چشمان تو

اگر حتی به رنگ ماه نبودند

اگر حتی چونان بادی موافق

در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی

در این لحظه زرد

که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود

من نیز

چون تاکی

تکیده بودم

آه! ای عزیز ترین!

وقتی تو هستی

همه چیز هست - همه چیز!

از ماسه ها تا زمان

از درخت تا باران

تا تو هستی

همه چیز هست
تا

من باشم.



"پابلو نرودا"
چه کسی چنان که ماعاشقیم

عاشق تواند بود؟
بگذار بوسه ها مان
یک به یک جاری شوند
تا گلی بی معنا
مفهومی دوباره یابد
بگذار عشقی را عاشق باشیم
که شمایلش تا قلب زمین رسوخ کرده باشد
عشق را دوباره بنا کن
عشق مدفون زمستانی را
که در نیستان یکی خزان سرگشود
و اکنون
از میان ابدیت لب های مدفون
عبور می نماید.



"پابلو نرودا"